سرزمین  آفتاب
سرزمین  آفتاب

سرزمین آفتاب

چای شیرین



خیلی سال قبل

اواخر دهه شصت که هنوز دانشگاه آزاد یکسال قبل از دیپلم هم دانشجو رو جذب میکرد و بهش مرخصی می داد که بره دیپلمشو  بگیره وبیاد...

با یه عده از دوستای صمیمی دوره دبیرستان( همه سوم دبیرستان بودیم ) سوار مینی بوس شدیم و رفتیم زنجان که اونجا امتحان بدیم

شب که توی راه پلیس سه بار راننده رو به بهانه های مختلف از جمله رقصیدن دوستای ما!! و نداشتن دفترچه و ... جریمه کرد و راننده هم فحششو به ما داد

یه تیکه از راه هم یکی از دوستا با صدای بسیار قشنگش چند تا ترانه برامون خوند که حسابی اوضاع نوستالژیکمون رو شخم زد

از ماشین که پیاده شدیم دیدیم از همه شهرهای اطراف واسه کنکور اومدن و هیچ مسافر خونه درپیتی هم جا نداره

دیدیم نخیر  اینجوری بگذره باید توی اون سرمای ناجور زنجان که حتی تابستونا هم قابل تحمل نیست باید توی پارک بخوابیم و صبح هم نتونیم درست امتحان بدیم

من رفتم اونور خیابون و با چرب زبونی مسوول پایگاه بسیج رو راضی کردم که به ما امشب توی مسجد اجازه استراحت بدن و نمیدونم چه مظلومیت ( یا درموندگی ) تو چهره و صدام بود که طرف  فورا دلش به رحم اومد و ما خوشحال رفتیم داخل مسجد و از اینکه یه جای بدون بالش  و رو انداز و... اما دارای فرش و گرم !!!!گیرمون اومده داشتیم بال در می آوردیم

بماند که صبح فردا چقدر دوستا پز  زبون منو به سایرین که جا گیرشون نیومده بود و توی پارک خوابیده بودن و مثل جوجه های مریض شده بودن  دادن !

و اما اصل داستان

صبح ساعت 6 بیدار شدیم که تا ساعت 8 هم حوزه کنکور رو پیدا کنیم و هم یه صبحونه بخوریم که سر امتحان ضعف نکنیم

چهار نفر از اون جمع جدا شدیم و رفتیم توی یه قهوه خونه بزرگ و سفارش نیمرو دادیم

ده دقیقه گذشت و ما از شاگرد سراغ سفارشمونو گرفتیم. گفت تخم مرغ نداریم !

گفتیم : خب از اول می گفتی

باشه همون نون و پنیر با چایی شیرین رو بهمون بده

گفت شکر نداریم !

-ای  بابا... قند دارین؟

-بله. داریم.

-خب خدارو شکر. نون و پنیر با چای تلخ بهمون بده

راستی  نون و پنیر چنده ؟ چای تلخ چنده؟ چای شیرینم که گفتین ندارید !

-نون و پنیر  10 تومن

چای تلخ سه تومن

چای شیرینم که نداریم ولی قیمتش شش تومنه.


***

من سه تا قندی که شاگرد قهوه خونه بهم داده بود رو انداختم توی چاییم و با مدادم !! حسابی  هم زدم تا اندکی ! شیرین شد

بقیه هم همین کارو کردن.صبحونه رو که خوردیم هر کی دونگ خودشو گذاشت جلوی من که برم حساب کنم

نفری یه نون و پنیر= ده تومن و یه چایی تلخ سه تومن میشه  سیزده تومن

سی و نه تومن سکه و اسکناس جلوی من جمع شد. سهم خودمم گذاشتم رووش و رفتم حساب کنم

صاحب قهوه خونه پولا رو شمرد و گفت :  داوازده تومن کمه (چمه )

- چرا ؟نفری یه نون و پنیر ده تومنی داشتیم و یه چای تلخ سه تومنی

- یووووخ ! ده تومن نون و پنیر  ... شیش تومان هم چای شیرین

-بله ؟؟؟؟؟

آقا ما چای شیرین نداشتیم که !!!


- چرا داشتین. خودم دیدم گندتونو ! (قندتونو ) انداختین توی چایی و هم زدین و شیرین شد !!!


...


***


سر جلسه امتحان همه ش توی ذهنم داشتم به نحوه محاسبه اون قهوه خونه دار فکر میکردم و اینکه پس فردا با این لیسانس احتمالی پول یه چای شیرین میتونم واسه خودم در بیارم یا نه ؟


پی نوشت :

دو نفر از اون جمع سیزده نفری که با هم از قزوین راه افتادیم امروز سالهاس زیر خاک خوابیدن

و دیگه عذاب نمی کشن.سیاست و دیانتشون به هم نریخته و بار گناهانشون اندازه من سنگین نشده... سه نفر از کشور ر فتن که رفتن و دیگه هم خبری ازشون نداریم.بقیه هم  فقط دیگه از دور سلامی و علیکی و ...همین !

نظرات 19 + ارسال نظر
زهرا یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:18 ب.ظ

ازون آدم چه انتظاری داشتی؟
خوب اونم طبق اندازه هوشیش عمل کرد دیگه!

پس میشه گفت که تیز هوش بوده !!

فریناز یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:09 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

خیلییییی باهوش بوده ها

استادمون میگه هیچ وقت ایده های نابتون رو در جمع هایی که احتمال سرقتش هست مطرح نکنین! مثل شماکه مدادتو قاشق کردی و سه تومن ضرر دادی


سلام

اون مداد کلی فواید دیگه بجز قاشق بودن ونوشتن هم داشت
مثلا تهشو با کبریت داغ می کردیم و وسط درس آقای دبیر می چسبوندیم پس کله هملاسی جلویی و یهو وسط کلاس ساکت یه نفر یه نعره سوزناک میکشید و کل کلاس میرفت هوا و کل ساکنین نیمکت ما بجرم لو ندادن مقصر و متهم شدن به مباشرت در جرم کتک می خوردن و میرفتن توی راهرو
یه کاربرد دیگه ش هم این بود که وقتی بغل دستیمون پا میشد موقع نشستن مداد رو عمودی میذاشتیم زیرش تا بشینه روش !!
بزم از تراوشات این مغز معیوب و کاربردهای متنوع اون مداد جادویی بگم؟


علیک سلام

سایه یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:36 ب.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

زندگی همینجور می گذره و روزها و سالها خاطره می شن ...

زیبا بود و خاطره انگیز !!

سلام

زندگی همه ما سرشار ازین خاطره هاس
اگه مشکلات این روزها فرصت یاد آوریشونو بهمون بدن !!

زهرا یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:54 ب.ظ

فواید باحال بود! مخصوصااون کبریتیه... دیوانه های باحالی هستین شما مردها ! البته در آن سنین :)

هنوز هم دیوانه ایم
اما با حال یا بیحالشو نمیدونم
اگه دیوانه نبودیم که متاهل نمی شدیم و با اونهمه خاطرات باحال !! خداحافظی ابدی نمی کردیم که !!

امیر دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:31 ق.ظ http://tehranneshin.blogsky.com

سلام
این پی نوشتت هرچی از دست قهوه چی خندیده بودم
را به باد داد . اشکمان راهم در آوردی . بگذریم یک چنین
اتفاقی هم یک بار در تبریز برای ما رخ داد . رفتیم میوه بخریم . میوه فروش سه چهارتا وزنه داشت و هی اونها
را میگذاشت و برمی داشت و میگفت ۹کیلو اما
ما ۶ کیلو بیشتر میوه برنداشته بودیم هرطوری هم که
حساب می کردی همان ۶ کیلو می شد آخرش یکی از
همشهری هاشان آمد حالیش کرد ما چی می گیم . راستی برای شما بالاخره قیمت چای شیرین حساب
کردند یا کسی پیداشد حالیشون کنه ؟!

تبریز که مملو ازین خاطره هاس
عموم اونجا دوره داشت
وقتی برگشت خونه ما گفت من یه کلمه ترکی یاد گرفتم. گفتیم چیه اون کلمه. گفت فهمیدم که عدد نه به ترکی میشه بش BESH !!!
گفتیم چرا اونوقت؟ بش میشه پنج !!!
یهو قیافه ش شطرنجی شد و با دماغ سوختگی گفت:
رفتم از سوپری یه نخ وینستون بخرم. پرسیدم چند میشه؟ فروشنده گفت بش تومن. گفتم من ترکی بلد نیستم . نمیدونم بش تومن چقدر میشه. اونم بلافاصله فهمید من فارسم گفت اقای تهرانی بش تومن یعنی 9 تومن!
قیافه عموم اون لحظه دیدن داشت !!
تا آخر عمرش یادش نمیره که تبریزی ها چطور اعداد ترکی رو به خوبی !!! یادش دادن !!

قیمت چای رو؟
نه بابا. همون قیمت چای شیرین رو دادیم . مگه از جونمون سیر شده بودیم ؟ با اون قد و هیکلش؟ !!

سمیرا دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:35 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

یادش بخیر منم یکبار با سه تا از دوستام سال سوم دبیرستان شال و کلاه کردیم رفتیم کنکور آزاد دادیم تهران..چه افتخاری هم می کردیم که رشته اولمون رو تهران زدیم..و همونم قبول شدیم..اما اون شاگرد قهوه خونه عجب آدمی بوده ها...ببخشید ولی خب حقم داشته اونجوری حساب کنه!(منظورمو که می فهمید؟!) خب حالا واقعا گندتون رو با مداد هم زدید؟ بوی مداد نداد؟

اه
با این سوال و تشبیهت !!!
حالم به هم خورد

نه بوی مداد نداد
مداد بوی گند می داد
بعد از کنکور هم شوتش کردیم توی جوب !

نخیر . منظورتونو نمیفهمیم ! حالا من امروز بعد از نهار چه جوری چایی بخورم ؟؟؟؟ خدا لعنتت نکنه

فرداد دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:57 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

همه رو ول کن...من کشته مرده اون چرب زبونی شدمبابا ناجی افسانه ای....
...
از همه چیز که بگذریم...رفاقتهای اون وقتا و همون رفیقا رو الان دیدن کجا...خیلی اخر عاقبت رفقتها به خیر نشد.متاسفانه...
خدا رحمت کنه همه رفقیای از دست رفته رو..
زنده باد آفتاب.

عجب جمله جالبی نوشتی :
آخر و عاقبت رفاقتها عاقبت به خیر نشده...
واقعا

دردو بر هفتمین قاب

ثنائی فر دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:48 ب.ظ

ببخشید فرصت نشد مطلب رو بخونم البته از دیدن قالب جدید اینقدر متعجب شدم که یه لحظه فکر کردم اشتباه اومدم به هر حال مبارک باشه
قصد عرض ادب و احترام بود

سلام
متشکرم
قالب جدید چه جوریه مگه؟

شما لطف دارید
منت گذاشتید. خوشحال شدم

ثنائی فر دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:00 ب.ظ

ببخشید الآن قالب درست شد دیگه متعجب نیستم

آها
پس مشکل از بارگذاری اینترنت بود

لطفا دیر دیر نیایین
پستهای خوبتون رو هم دیر به دیر عوض نکنین

دوستانتون منتظرن ها !

ثنائی فر دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:00 ب.ظ


آره مشکل همون بود باور کنید یه لحظه ترسیدم چرا که این قالبتون خیلی زیباست و خیلی هم وسواس برای انتخابش داشتید و به سختی انتخاب کردید

باور کنید همیشه در اولین فرصتی که داشته باشم خدمت میرسم

برای به روز شدن پست ها هم شدیدا با کمبود زمان مواجه ام
به هر حال سپاس از شما

بدجوری نگران شده بودم

خیالم راحت شد
از اینهمه لطف و محبت شما ممنون و سپاسگزارم

سبز باشید

خورشید بانو دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:28 ب.ظ http://ladysun7.blogfa.com

سلام....کاکای من....سنگ پاشور باید پیش شما لنگ بندازه....عجب رویی دارین....
از کجا دیدی که این باخت مصلحتی بود....آهان فهمیدم از تو آیینه دیدین.....
یه کم انصاف داشته باشین....
خب اون بازی هیچی ... بازی امشب با سایپا چی؟اینم مصلجتی بود....اصلا چرا واسه دیدین بازی دو هزارتا رفتن ورزشگاه...واسه فینال جام رمضون ما بیشتر از این میرن.....ولی ما با اینکه حال و روز خوبی نداشتیم چهل هزارتا رفتیم ....شما که داعیه قهرمان شدن رو دارین سی تا بیشتر نیومدین....
چه خبر از امپراتور دربی ها تون....آره پرویز خان رو میگم...همون که کمبود محبت داره...که میاد واسه خودش لقب انتخاب میکنه.....
واظب باشین دوباره سیزدهم نشینا.....

حالا بعد از سالها باختن به استقلال
یکبار هم واسه اینکه دیگه بیشتر از این از فوتبال دلسرد نشین یه باخت مصلحتی بهتون داشتیم
وگرنه دیدین که با وجود اینکه نه فرهاد مجیدی توی تیم بود و نه مصدومیت به جباری اجازه بازی داده بود ( تازه خسرو حیدری رو هم نداشتیم ) تا دقیقه هشتاد دو بر هیچ ازتون برده بودیم
طرفداراتون پیش از سوت داور داشتن ورزشگاه رو ترک میکردن
لابد پیش خودشون میگفتن : ای بابا...اینبار هم مثل همیشه ...!!!

به هر حال عیبی نداره
دلمون سوخت
گفتیم طرفداراتون میرن بیرون
اوباش بازی در میارن
میزنن شیشه اتوبوس خط واحد رو میشکونن
( مثل هر سال )
گفتیم ...حالا...ایندفعه...اشکالی نداره


مبارکتون باشه کاکای من

[ بدون نام ] دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:35 ب.ظ

سه بار بگو ایمون زاید و اینو برا سه تا از رفیقاتو بفرست....تا سه روز دیگه یه خبر خوشی میشنوی....
مهدی رحمتی این کارو نکرد سه تا گل خورد....

پنج تا گل از شاهین بوشهر یادت نره !!!

[ بدون نام ] دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:37 ب.ظ

به زنبور عسل میگن...میتونی تو ده دقیقه سه تا گل بخوری...میگه ...مگه استقلالم007S007:]

آسمان گفتا که من هم آبی ام
عشق می ورزم که استقلالی ام !!



مخلص کاکا هادی هم هستیم
اشکال نداره
یه عالمه خوبی داری
این عیب پرسپولیسی بودن رو ازت ندیده می گیریم !

سارا.:: زندگی من و همسرم::. سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:22 ق.ظ http://zendegi-manoto.blogfa.com

یه سوال ؟ الان می تونی با مدرکت پول یه چای شیرین و در بیاری یا نه؟

با مدرکم نه
ولی با چیزایی که بیرون دانشگاه یاد گرفتم دو برابرش رو هم میتونم

مص سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:25 ق.ظ

شیش سیخ جیگیر سیخی چند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آخه جیگر داریم تا جیگر

ثنائی فر سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:51 ب.ظ

بالاخره فرصت شد و مطلب رو خوندم

به نظر من اون فروشنده ضرر کرده چون باید قیمت چای شیرینی که با قند شیرین میشه با قیمت چای شیرینی که با شکر شیرین میشه بیشتر باشه برگردید و بقیه پولش رو بهش بدید تازه شما از مداد استفاده کردید و طعم مداد هم گرفته پس پولش خیلی بیشتر میشه
خاطره جالبی بود
یاد همه گذشتگان بخیر روحشان شاد

شما احیانا اهل زنجان نیستین؟
احیانا توی اون قهوه خونه سهم ندارید؟

الو؟
منم ها ! من آشنای شمام نه اون آقا!!توجیه که هستید؟؟

ثنائی فر چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:18 ق.ظ

راستی من دیشب یادم افتاد رنگ مداد هم توی قیمت تاثیر داره ببخشید مدادتون چه رنگی بود؟
صد در صد مشکی بوده دیگه چون داشتید میرفتید کنکور
یه چیز دیگه اصلا فکر کردید شما به خاطر اینکه چای رو با مدادتون بهم زدید مدادتون پر رنگ تر شده و تونستید خیلی بهتر تست بزنید؟ پس حسابتون بیشتر شد

سلام علیکم
الهی شکر مثل مداد من پر رنگ شدین دوباره
خداروشکر

مدادم بله
مشکی بود

منتها چون باهاش چایی رو به هم زده بودم تهش مزه چای شیرین گرفته بود. منم تا اواخر جلسه نصفشو جویده بودم !
چقدر بدمزه بود
ولی خب
خوب بود واسه پر کردن لحظاتی که جواب یه گزینه رو نمیدونی و میخوای مثلا بهش فکر کنی !!!

بعد از جلسه هم مدادم از دوطرف چنان بی ریخت و نافرم شده بود که همونجا شوتش کردم توی جوب جلوی حوزه برگزاری کنکور

میگم...شما واقعا نسبتی با اونا ندارین ؟ بدجوری دارین مشکوک میزنین ها !!!!

ثنائی فر چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:14 ب.ظ

ببخشید یه چیز دیگه یادم افتاد به نظرم اشتباه کردید اون مداد رو انداختید توی جوب الان اگه بودش توی موزه میذاشتیم و قیمتی شده بود حیف شد
یه کار دیگه هم میشد کرد به بچه هایی که کنکور داشتن اجاره میدادیم اون وقت تا حالا هزار برابر پول اون چای شیرین کاسب میشدید

خب دیگه تموم شد بریم پست بعدی

سلام
چه پیشنهاد خوبی

فقط حیف یه کم ( حدود 22 سال دیر گفتین )

ولی خدایی اگه می شد پیداش کرد معرکه می شد
چشم
بریم سراغ پست بعدی

ریحانه پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:29 ب.ظ

وای چه خاطره ی نمکینی

شما چه رشته ای خوندید و الان چه کار می کنید البته اگه فضولی نباشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد