سرزمین  آفتاب
سرزمین  آفتاب

سرزمین آفتاب

«فروغ»... همیشه پر فروغ

 

 

 

 

« من از نهایت شب حرف می زنم 

من از  نهایت تاریکی 

واز نهایت شب حرف می زنم 

اگر به خانه من آمدی 

برای من ای مهربان 

چراغ بیاور 

و یک دریچه 

که از آن 

به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم »  

 

خیلی وقت بود که دلم میخواست در مورد اشعار فروغ و با در نظر گرفتن دو محدودیت بزرگ:  

۱- حجم وبلاگ و حوصله خوانندگان  

۲-بضاعت ادبی اندک و ناچیز خودم  

مطلبی  بنویسم.اما هر بار  یا کاری پیش میومد یا حس نوشتن  می پرید.اما همیشه وجود این دغدغه که در مورد فروغ به اندازه کافی نوشته نشده و خصوصا به دلیل کم لطفی های  اخیر به این شاعره نادره   عامه مردم ما هم با اشعار فروغ حتی  به اندازه شعر های  سهراب آشنا نیستن وادارم میکرد که این فکر  رو فراموش نکنم . امروز گفتم دل رو به دریا بزنم و شروع کنم. هر  عزیزی هم این مطالب رو خوند یا برام ایمیل بزنه یا همینجا نظراتشو  با هر  لحنی که صلاح میدونه بنویسه.  قطعا باعث تشکر من خواهد بود.

فروغ شاعرمعاصر و صاحب سبک   در  هشتم دی ماه سال هزار و سیصد و سیزده در تهران متولد و در بیست و چهارم بهمن سال هزار و سیصد و چهل و پنج در  تهران نیز بر اثر سانحه دلخراش رانندگی فوت کرد و در گورستان ظهیر الدوله در شمال میدان تجریش (‌ابتدای خیابان در بند ) به خاک سپرده شد. 

  

او فرزند چهارم یک خانواده نه نفری بود. چهار برادر به نامهای امیر ، مسعود، مهرداد و فریدون و دو خواهر به نامهای پوران و گلوریا.

فروغ تحت تاثیر پدرش که علاقمند به شعر و ادبیات بود قرار گرفت و کم کم به شعر روی آورد و طولی نکشید که خود نیز به سرودن پرداخت.

خودش می گوید که " در سیزده چهارده سالگی خیلی غزل می ساختم ولی هیچگاه آنها را به چاپ نرساندم. "

در سال 1329 در حالی که 16 سال بیشتر نداشت با نوه خاله مادرش پرویز شاپور ( طنزپرداز ایرانی ) که 15 سال از او بزرگتر بود ازدواج کرد. این عشق و ازدواج ناگهانی بخاطر نیاز فروغ به محبت و مهربانی بود. چیزی که در خانه پدری نیافته بود. پس از پایان کلاس سوم دبیرستان به هنرستان بانوان رفت و به آموختن خیاطی و نقاشی پرداخت. 

فروغ پیش از ازدواج با شاپور، با  او نامه‌نگاری‌های عاشقانه‌ای داشت. این نامه‌ها به همراه نامه‌های فروغ در زمان ازدواج این دو و همچنین نامه‌های وی به شاپور پس از جدایی از وی بعدها توسط کامیار شاپور و عمران صلاحی در کتابی به نام "اولین تپش های عاشقانه‌ی قلبم" منتشر گردید. 

در سال 1332 با شوهرش به اهواز می رود. دیری نمی پاید که اختلافات زناشوئی باعث برگشت فروغ به تهران می شود.حتی تولد کامیار پسرشان نیز نمی تواند پایه های این زندگی را محکم سازد. سرانجام فروغ در سال 1334 از شوهرش جدا می شود. 

پس از جدایی از شاپور، فروغ فرخ‌زاد، برای گریز از هیاهوی روزمرگی، زندگی بسته و یکنواخت روابط شخصی و محفلی، به سفر رفت. او در این سیر و سفر، کوشید تا با فرهنگ غنی اروپا آشنا شود. با آنکه زندگی روزانه‌اش به سختی می‌گذشت. وی در این دوره زبان ایتالیایی و همچنین فرانسه و آلمانی را آموخت. سفرهای فروغ به اروپا، آشنایی‌اش با فرهنگ هنری و ادبی اروپایی، ذهن او را باز کرد و زمینه‌ای برای دگرگونی فکری را در او فراهم کرد.

فروغ با مجموعه‌های اسیر (سال 1331) ، دیوار (1336 ) ، و عصیان (1338)  کار خود را آغاز کرد.


مجموعه تولدی دیگر شامل ۳۱ قطعه شعر است که در سال 1341 سروده شده‌اند منتشر می شود. اشعار وی در این کتاب تحسین گسترده‌ای را برانگیخت؛ پس از آن مجموعه نیمه تمام ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد را منتشر نمود تا جایگاه خود را در شعر معاصر ایران به عنوان شاعری بزرگ تثبیت نماید.   

 

 جنس شعر فروغ از  قالب های به شدت کلیشه یی آن ایام فاصله داشت.حتی وامدار شعرای بزرگی همچون اخوان و شاملو و ... هم نبود .البته ابتدای کارش را با قالب شعرهای نیمایی  آغاز  کرد 

فروغ با تغییر نگاه های خوش خیالانه و دور شدن از مضمون  ضعیف و نازل اشعار کوچه و بازار  آن روزگار سعی کرد چهره یی واقعی  از  شرایط  اجتماع   خصوصا  رسوم و مراودات حاکم بر زندگی  زنان ایرانی ارائه دهد 

زبان تیز و بی پروا و گاه گستاخ فروغ در  بیان مضامینی که بر خلاف عرف رایج جامعه بود عده یی  را وادار کرد تا در مورد او و بی پروا سخن گفتنش و حتی  شکستن قالب های مورد پسند عرفی در مورد مذهب  شدیدا او را مورد حمله قرار  دهند. افسوس که این عده هرگز متوجه عمق سخنان فروغ نشدند 

 فروغ با یک حس پیش از وقوع و با مطالعه ای که روی طبقات مختلف جامعه خود داشت، تضادی را می دید و فکر می کرد که این وضع استوار نیست، گروههای مذهبی ناراضی بودند، گروههای روشنفکر ناراضی بودند و او حس می کرد که این وضع به جایی بحرانی می رسد. اما این را دوست نداشت وبه همین دلیل میگفت :  

" و فکر می کنم
و فکر می کنم
و فکر می کنم
و فکر می کنم که قلب باغچه را می توان به بیمارستان برد..."

اینجاست که  می گوید قبل از این که دیر شود "باغچه" را به بیمارستان ببریم و نگذاریم باغچه از بین برود 

 "باغچه" سمبل جامعه ایرانی است. می بیند که " ... و ذهن باغچه آرام آرام از خاطرات سبز تهی می شود...".  

 

شجاعت فروغ در  شکستن مرزهای مورد قبول جامعه  تا  آنجا پیش رفت که در مجموعه  شعر  «عصیان» مستقیما به انگاره های خشک مذهبی و تصویر  ارائه شده از  خدا حمله کرده و نظم موجود را غیر قابل پذیرش و  شکستنی  میداند: 

  

گر چه از درگاه خود می رانیم
اما
تا من اینجا بنده تو آنجا خدا باشی
سرگذشت تیره من سرگذشتی نیست
کز سرآغاز و سرانجامش جدا باشی... 

فروغ فرخزاد تمام وزن زنانگی در ادبیات ایران است. ادبیاتی که علیرغم پیکره ی وسیعش اما حتی همین امروز هم مردانه بودن !!! در لابه لای ابیات آن موج می‌زند. و متاسفانه این  نقص را می‌توان به وضوح در ویترین شعر امروز ایران نیز به تماشا نشست. شعری که دچار نوعی فرار به حاشیه‌های غیر متعارف شده . متاسفانه جدیدا هم  بجز یک سری حرکات قابل اعتنا  در  ایجاد شعر پست مدرن  ؛ شعر امروز ایران بیشتر از اونکه برداشتی شاعرانه باشه، تنها نوعی چکش کاری و مهندسی کلمات است که  از رسالت‌های فردی و آرمان خواهی شاعرانه کاملا دورشده . بر همین اساس می‌توان به جرات گفت که همچنان فروغ یکی از پرچمداران شعر  آریایی است.که با زبانی مدرن به پاسداشت مفهوم شعر پرداخته است 

 

فروغ تلاش کرده تا با ارائه شعر  زنانه  برای زنان ایرانی در عصر معاصر جایی در ادبیات و شعر و اجتماع باز کند. جایی  بیش از نشستن در کنج خانه وظرف و لباس شستن !! 

 

فروغ در عرصه فیلم:   

در سال ۱۳۳۷ سینما توجه فروغ را جلب می‌کند. و در این مسیر با ابراهیم گلستان آشنا می‌شود و این آشنایی مسیر زندگی فروغ را تغییر می‌دهد.  

     - پیوند و تدوین فیلم (یک آتش ) در سال 1341 در دوازدهمین جشنواره فیلم های کوتاه و مستند ونیز ایتالیا شایسته دریافت نشان طلا و برنز شد. 

    -بازی در فیلمی از مراسم خواستگاری در ایران.فیلم به سفارش موسسه ملی کانادا به گلستان بود 

   - مدیر تهیه فیلم مستن ( موج و مرجان و خارا)به کارگردانی ابراهیم گلستان 

   - ساختن فیلم مستند و بسیار معروف و برجسته ی ( خانه سیاه است ) از زندگی جذامیان که در زمستان سال 42برنده جایزه هنری ترین فیلم جشنواره ( اوبرهاوزن) آلمان شد 

  - بازی در نمایش نمایشنامه ( شش شخصیت در جستجوی نویسنده ) اثر لوئیچی پیراندلو در سال 1342

 

   .   سرانجام فروغ پس از 33 سال عمر پرفروغش در بیست و چهارم بهمن سال 45 بر اثر سانحه رانندگی در منطقه ولنجک تهران چشم از جهان فرو بست و در میان خیل عظیمی از نویسندگان و شاعران و هوادارانش در بعد از ظهر بیست و پنجم بهمن سال 45 در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد و برای همیشه روح نا آرام و بی قرارش  آرام گرفت.اما علیرغم تعداد اندک سالهای عمرش اثر غیر قابل انکاری که در همان مدت کوتاه زندگی خود در شعر معاصر ایران بجا گذاشت به دلیل جنس و نوع و زاویه نگاهی که به آن شده بود هرگز فراموش نخواهد شد 

 در خاتمه خیلی مشکل تونستم بین شعرهای بسیار زیبای فروغ یک شعر رو جدا و درج کنم. اما از همه  دوستان خواهش میکنم حتما به بعضی از مجموعه شعرهای فروغ  علی الخصوص مجموعه شعر : ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد   سر بزنن.مطمئنم نمیتونین به راحتی ازش دل بکنین. با نوشتن یکی از شعرهای جاودانه فروغ  سعی میکنم قطره یی از دریای بزرگ مفاهیم و اشعارش رو  به قدر بضاعتم تقدیم شما کنم. منو میبخشید که کمی طولانی شد. ولی باور کنین در مورد فروغ و اشعارش ۵۰ صفحه هم بنویسیم کمه. 

 

فردا اگر ز راه نمی آمد
من تا ابد کنار تو می ماندم
من تا ابد ترانه عشقم را
در آفتاب عشق تو میخواندم
در پشت شیشه های اتاق تو
آن شب نگاه سرد سیاهی داشت
دالان دیدگان تو در ظلمت
گویی به عمق روح تو راهی داشت
لغزیده بود در مه وآیینه
تصویر ما شکسته و بی آهنگ
موی تو رنگ ساقه گندم بود
موهای من خمیده و قیری رنگ
رازی درون سینه من می سوخت
می خواستم که با تو سخن گوید
اما صدایم از گره کوته بود
در سایه بوته هیچ نمی روید
ز آنجا نگاه خسته من پر زد
آشفته گرد پیکر من چرخید
در چارچوب قاب طلایی رنگ
چشم مسیح بر غم من خندید
دیدم اتاق درهم و مغشوش است
در پای من کتاب تو افتاده
سنجاق های گیسوی من آنجا
بر روی تختخواب تو افتاده
از خانه بلوری ماهیها
دیگر صدای آب نمی آمد
 فکر چه بود ؟ گربه پیر تو
کو را به دیده خواب نمی آمد
بار دگر نگاه پریشانم
برگشت لال و خسته به سوی تو
میخواستم که با تو سخن گوید
اما خموش ماند بروی تو
آنگه ستارگان سپید اشک
سو سو زدند در شب مژگانم
دیدم که دستهای تو چون ابری
آمد به سوی صورت حیرانم
دیدم که بال گرم نفسهایت
ساییده شده به گردن سرد من
گویی نسیم گمشده ای پیچید
در بوته های وحشی درد من
دستی درون سینه من می ریخت
سرب سکوت و دانه خاموشی
من خسته زین کشاکش درد آلود
رفتم به سوی شهر فراموشی
بردم ز یاد انده فردا را
گفتم سفر  فسانه تلخی بود
نا گه بروی زندگیم گسترد
آن لحظه طلایی عطر آلود
آن شب من از لبان تو نوشیدم
آوازهای شاد طبیعت را
آنشب به کام عشق من افشاندی
ز آن بوسه  قطره ی ابدیت را
 

 

روحش  شاد    

 

:پی نوشت 

با عرض پوزش  این مطلب در وبلاگ قبلیم هم درج شده بود منتها امروز به مناسبت چهل و پنجمین سالمرگ فروغ مجددا در این وبلاگ تقدیم دوستان کردم.امیدوارم تکراری بودنشو به فراخور و تناسب زمانیش ببخشید

نظرات 16 + ارسال نظر
سهبا دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:00 ب.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

چقدر دوست داشتم این روز رو بر سر مزار فرو غ حاضر باشم . فروغی که در ذهن من همیشه به عنوان زنی جسور و شکننده عرفهای غلط روزگار شناخته شده ! زنی که زن بودن را در جامعه آن روزگار , معنایی دگر بخشید .
کاش حمید هم اینجا بود !

سلام
شاید قصور از من بود که سه ماه پیش وعده دادم که سعی در گرد آوردن دوستان بر سر مزارش در این روز خواهم کرد اما گرفتاری شغلی و بدون گریزی که جدیدا دچارش شده ام امانم را بریده
فروغ همیشه پرفروغ خواهد ماند
تا ادبیات این مرزو بوم زنده ست و نفس میکشد نام فروغ بر تارک آن خواهد درخشید

ممنون

امیر سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:33 ق.ظ http://tehranneshin.blogsky.com

ممنون از این یاد آوری .
آنها که در وبلاگ قبلیت نوشته بودم تکرار نمی کنم
درود بسیار

به طمع خواندن مطالب ارزشمندت هم اکنون دوان دوان به وبلاگ قبل خواهم رفت

مهرداد سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:30 ق.ظ http://kahkashan51.blogsky.com

لای لای ای پسر کوچک من
دیده بر بند که شب آمده است
دیده بر بند که این دیو سیاه
خون به کف خنده به لب آمده است
سر به دامان منه خسته گذار
گوش کن بانگ قدم هایش را...
<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<

اینجا ستاره ها همه خاموشند
اینجا فرشته ها همه گریانند
اینجا شکوفه های گل مریم
بی قدر تر ز خار بیابانند...


ممنون مهرداد مهر آوا

زهره حاجیان سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:58 ق.ظ http://veshto.blogfa.com

داداشی سلام
شما نمی گین قول داده بودین امروز بیاین بریم سر خاک فروغ و نیامدین ؟
شما نمی گین هی منتظر شدم هی منتظر شدم هی به در شیشه ای نگاه کردم و شما اصلا یادتان رفت که بیایید ؟
حق داشتم فکر کنم که گرگ های جاده در مینودر دوره تان کرده باشند و یا با غزال ها رفته باشید ؟؟!

هنوز هم روی صندلی تان ننشته ام هنوز جایتان خالی ست هنوز هم هر که را با خط سبزت سرسودا باشد / پای از دایره بیرون ننهد تا باشد ....
به باران سز بزن یه بخش از آخرین داستانم را نوشته ام نظرتان برایم مهم است ...

سلام آبجی زهره
بخدا شرمنده
نمی دونین دلم چقدر برای شعر خوندن و شنیدن اونم سر خاک فروغ لک زده
نمی دونین چقدر سرم شلوغ شده که حتی این وبلاگ هم از دست من و خزعبلاتم یه نفس راحت می کشه
منو ببخشید
چشم در اسرع وقت و با کمال میل میام وبلاگتون و بازم براتون خط خطی می کنم

دعوام که نمی کنین ؟

حمید سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:01 ب.ظ http://samandis.blogfa.com

به به. هر جا فروغ باشه انسانیت هست و مهربانی هست...
باد ما را خواهد برد...
بعد از فروغ کدوم کارگردان تونست خانه سیاه است رو درک کنه؟
ممنون از سهبا که وبلاگ شما رو بهم معرفی کرد...
امیدوارم روحش در آرامش باشه...

درود بر فروغ و دوستداران خردمندش
درور بر شما و سهبا

زهرا سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:29 ب.ظ

منم از فروغ نوشتم.
همینطوری تصادفی
اما دوستش داشتم
آی که دلم تنگه
یعنی تا یه ساعت دیگه میفهمم امشب خوشحال میخوابم یا ناراحت ..

خب
یعنی حالا که اومدی و نوشتی که دلتنگ شدی
نمیخوای بعدشم بیای خبر بدی که بالاخره دلتنگیت به خوشحالی تبدیل شد یا نه ؟؟؟؟

سمیرا چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:28 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

من خواب دیده ام که کسی می آید
کسی که مثل هیچکس نیست...

فروغ رو دوست دارم...شعرهای سرشار از احساسش رو و جسارتش رو که حتی زن بودن هم جلوشو نمی گیره...

دستانم را در باغچه می کارم..سبز خواهد شد..میدانم....

و گاهی همذات پنداری می کنم ...و اینک این منم...زنی تنها در آستانه فصلی سرد....

مرسی عزیز...یادآوری قشنگی بود..منم دوست دارم سرمزارش برم..اگه برنامه ریختی خبرمون کن

شما لطف داری دوست خوبم
از فروغ متاسفانه بخاطر فضای حاکم بر هر دو حکومت قبل و فعلی چندان مطالب پر رنگ و جاذبه ای منتشر نشده
رسانه ملی هم که دنبال تبلیغات پفیش و چاکلز و ایزی لایفه
میترسم دو فردای دیگه کسی توی این مملکت اگه اسم از شاملو رهی معیری و نصرت رحمانی و فروغ و اخوان و ... ببره براش دردسر هم درست بشه و این اسامی از یاد و ذهن نسل جدید پاک بشن

بجاش تا دلت بخواد میتونی از مریم حیدر زاده پشت ویترین هر بقالی و کتابفروشی و سلمونی و ... پیدا کنی... اونم بدون درد سر و بدون عواقب !!!
اطاعت.باید یه بار همه با هم بریم اونجا و یه بعد از ظهر مفصل فقط و فقط شعر بخونیم و برگردیم

فرداد چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:30 ق.ظ http://ghabe7.blogsky.com

سلام بر آفتاب
با اینکه مثل خودم از تنبلی کپی پیست کردی ...ولی یه دنیا می ارزه...
دستت درد نکنه که مواظب خوبی ها هستی.
برقرار باشی.

ای داداش فرداد بدجنس و مهربون من

بخدا کپی پیست نکردم

یعنی با این جمله ت تکل دو پا رفتی توی هر چی تلاش و گرد آوری و ... زحمات من

من که مورخ نیستم. همدوره فروغ هم نبودم ( سن و سالم اینجوری نشون می ده ؟ )
همه ما اطلاعاتمون در مورد مشاهیر یا افراد خاص رو از جایی مطالعه و جمع آوری میکنیم

منتها من بخاطر علاقه مفرطی که به فروغ داشتم تقریبا ۹۰ درصد مطالب این پست رو بر اساس مطالعات خودم در مورد فروغ نوشتم و گرد آوری کردم...حالا اگه فکر میکنی این پست از جایی کپی پیست شده میتونی سرچ کنی همه جملاتش رو !
اگه چیز مشابهی پیدا کردی خبرم کن

چند روزی نبودم ویتامین عکس خونم کم شده
برم یه سر به وبلاگت بزنم چارتا عکس درست و حسابی ببینم کمی سرحال بشم

سهبا پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:37 ق.ظ

کجایین شما ؟ حقیقتا نگران شدم ها !

سلام
جایی نیستم
همین نزدیکی ها !

ثنائی فر شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:03 ب.ظ

تکرار همیشه بد نیست و خوب هم می تواند باشد مثل همین
ممنون از گرد آوری و یاد آوری های با ارزشمندتان
سلام و عرض ادب و درود
یه سوال
به نظر شما الان کی کمرنگ شده ؟

سلام
حالا هی آبروی منو ببرین ها !!
من کمرنگ که شدم
هیچ
تازه راه راه هم شدم

فرداد شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:07 ب.ظ

عزیز دل من...مگه از وبلاگ قبلی خودت کپی پیست نکردی؟
آخه من خودم از پست پارسالم یکی رو کپی کردم...
تو اینکه این مطلب نابه شک نکردم آفتاب گل من
خیلی ماهی آفتاب جون.

پ ن پ
می رفتم از اول در مورد فروغ می نوشتم ؟

ثنائی فر یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:24 ب.ظ

سلام
آقا اجازه تیک حضور ما رو بزنید لطفا
تیک پر رنگی ما رو هم بزنید

سلام
با مسرت هر چه تمامتر
دو تا تیک گنده زدیم

زهره حاجیان دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:27 ق.ظ http://veshto.blogfa.com

از ۲۴ بهمن تا اول اسفند که ننوشته اید چند روز می شود ؟؟
مطلب بسیار کامل و جامع بود و وقتی در مورد فروغ بزرگ باشد حتما دلنشین تر ....
آمده بودم دعوایتان کنم اما پشیمان شدم کسی که وقت نمی کند یا نه شاید دل و دماغ سر زدن به خانه مجازی اش را ندارد و دیر به دیر می آید و درد می نویسد و منتظر است از نوشته های دوستان عشق درو کند که دعوا کردن ندارد...
حالتان را از دوستتان جویا می شوم هر چند سعادت یار نیست که دوستتان را هم زود زود بینیم و علیهذا ...

...سلام
به من هم سری بزن و پریشونی هام رو بخون
همین ....

سمیرا دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:49 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

من دیگه مطمئنم اتفاقی افتاده که شما یهو غیب شدید

سلام
ممنون که بودن یا نبودن دوستان هنوز براتون مهمه
ممنون که سراغ می گیرید
اما
براتون به ناچار پیغام خصوصی نوشتم و همونجا نوشتم که نمی دونم چه مشکلیه که کامنت های من( بعد از ابداع این کد امنیتی خیلی خیلی عزیز !! ) اصلا توی کامنتدونی شما ثبت نمیشن
بعد از نوشتن کامنت اون کد رو که وارد میکنم دستگاه همیییییییییییییینجوری نگام می کنه!!! بعد هم میام می بینم کامنت من نیست. فقط هم مال من نیست !!
وبلاگتون هوشمنده. خودش می دونه کدوم کامنت رو حذف کنه یا قبول نکنه !

شب های نقره ای چهارشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:02 ق.ظ http://silvernights.blogsky.com/

با افتخار لینک شدید
باز هم به ما سر بزنید

شما بسیار به بنده محبت دارید
بنده هم با افتخار لینک وبلاگ زیبای شمارو در وبلاگم ثبت کردم
دیروز که داستانت اشکمو اساسی در آورد ئاگرین جان

زور ممنون براگه ئی نازارم

لیلی سا پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:45 ب.ظ http://ghadam-ghadam.persianblog.ir

فروغ....یه شاعر کاملا زنانه....احساساتی که لحظه لحظه می تونه دغدغه های یه زن باشه...
اولین کتاب شعری که خریدم دیوان فروغ بود...باهاش یه دوره ای خیلی زندگی کردم...و هنوز هم شعرهاش رو دوست دارم

خیلی خوشحالم که توی وبلاگی نفس می کشم که ساکنانش بسیار بیشتر از من فروغ رو می شناسن و بهش علاقه دارن

سبز باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد