سرزمین  آفتاب
سرزمین  آفتاب

سرزمین آفتاب

گرگ درون ( به پاس و یاد ملخ حسادت)

گفت دانایی که گرگی خیره سر

هست پنهان در نهاد این بشر

هر که با گرگش مدارا می کند

خلق و خوی گرگ پیدا می کند

هر که گرگش را در اندازد به خاک

رفته رفته می شود انسان پاک

زور بازو چاره این گرگ نیست

صاحب اندیشه داند چاره چیست

در جوانی  جان گرگت را بگیر

وای اگر این گرگ گردد با تو پیر !


اصلا قرار نداشتم الان این پست رو بنویسم اما دیگه مجبور شدم

یادمه دوست عزیز و فرهیخته ی خوش ذوق و باسواد  سمیرا خانوم صاحب وبلاگ خوندنیه : دل نوشته های یک دانشجو  یه پست معرکه نوشته بود به اسم : تقدیم به آنان که ملخ حسادت به جانشان افتاده است ...

این پست از جهات مختلف برام خیلی جالب بود

قلم سمیرا که اصلا جای حرف نداره و عالیه و پر کشش.

نوع نگاهش خصوصا توی اون پست هم همینطور


حالا...

مدتی بود یه دوستی پشت یه نقاب کاغذی خوشرنگ قایم شده بود. همه ش تظاهر میکرد ... یه جا می شد عاشق سینه چاک و افسار قلم از دستش در می رفت و می افتاد دست دلش ! و اسرارش برملا میشد...

یه جا تظاهر به مذهب  اونم واسه اینکه یه عده ی دیگه خوششون بیاد کار دستش می داد و می شد گریه کن هیات  و چای ریز...

یه جا محو و مدهوش تعریف از خودش می شد...

یه جا...


غافل از اینکه اگه دیگران ما رو می بینن ولی چیزی به رومون نمیارن مال  نفهمیدن یا  اساسا  نفهم بودن دیگران نیست . شاید دارن تحمل می کنن !

این نقاب کاغذی رو همه می شناسن

آهای  کلاغ ! نه صدای قناری به تو میاد نه صدای گنجشک !

بجای اینکه صدای این و اونو در بیاری و تظاهر به چیزهای نداشته و نبوده بکنی  ...خودت باش. سخته ! می دونم. ولی لطفا فقط خودت باش. اون موقع مسلما دوستت خواهند داشت.اما الان...بهت قول میدم تا خودت نباشی و دنبال گول زدن این و اون... این و اون هم دوستت نخواهند داشت!


اگه خودت همینه که پشت نقاب قایمش کردی و میترسی بیاریش بیرون...باید هرچه زودتر یه فکری به حال نگاهت و انتظاراتت و داشته های درونیت بکنی که بد جوری داره دیر می شه


راستی

مراقب اون گرگ درونت هم باش.

مطمئن باش برات فایده یی نداره اون گرگ جز اینکه یا بقیه رو گاز بگیره یا خودتو !


بجای پست زدن و متهم کردن دوستان و طرفدار جمع کردن  کاش یه جو شهامت داشتیم عیوبمونو بپذیریم و بجای انگ چسبوندن به کسی که داره اشکالمونو توی رومون میگه یه لحظه... فقط یه لحظه فکر میکردیم که شاید داره راست می گه


مهم نوشت :

از خودم مایوس شدم که یعنی من انقدر پشت گوشهای مبارکم مخملی شده که فرد مورد نظر باز  داره بازی زشتشو ادامه می ده

دوست بزرگوار ! هم برای خودم متاسفم هم برای تو. همون یه کور سوی امید رو هم به کل از بین بردی. برو و خوش باش. اما لطفا دست از سر من و دوستانم بردار. بگذار حرمت وبلاگ و وبلاگ نویسی  لا اقل اینجا  باقی بماند. شاید بساطت جای دیگری مشتری اش را داشته باشد ! نا امید  شیطان است !

نظرات 8 + ارسال نظر
سایه شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:50 ب.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

سلام بر آفتاب !

عزیز دل اینها که گفتی آسون نیستن ..گاهی خیلی سخته آدم خودش باشه به خصوص اگر خودش و کسی نپذیرفته باشه ...ناچارا نقاب می زنه " ای بازیگر گریه نکن ما همه مون مثل همیم .." من سالها تلاش کردم که خودم باشم وقتی باخود خودم روبرو شدم دیدم دوست داشتنیه مهربونه و به من نگاه می کنه ! ولی هنوزم برام سخته به خدا !.. ولی این و می گم که هر جا خودم بودم بیشتر دوستم داشتن . و دوست داشتن حس قشنگی است و از اون بیشتر دوست داشته شدن . اونی که نقاب زده می خواد دوستش داشته باشن . بهش فرصت بده تا با خودش روبرو بشه !!

چقدر حرف زدم . خودم اینطوری ام دیگه پر حرررف!

سلام
ممنون از نکاتی که نوشتید
منم باهاتون موافقم
میدونین که براتون احترام زیادی قائلم
هم به دلیل شخصیت خودتون
هم بدلیل اینکه دوست نرگس خانوم هستین
میخوام یه بخشی از حرفها رو ادیت کنم

گاهی نقاب برای فرار از زشتی های درونمونه
که توی این نکته با توصیه شما کاملا موافقم

اما گاهی نقاب و ریا و تظاهر و دروغ و ادعا فقط و فقط در حکم توهین به شعور مخاطب و خالی کردن عقده های درونه
کسی که هیچی نداره (مث من که هیچی ندارم. نه سواد نه قیافه. نه مامی دکتره نه پاپی میلیونره !!! )
پز هیچی رو هم نمیده
اما(حتما خودتونم دیدین این دسته دوم رو) گاهی یکی پیدا میشه که میتونه آدم خوبی باشه
اما با تظاهر شدید و وحشتناک به یه سری چیزهای مهوع ! دیگه صاف به درک و فهم و شعور مخاطبش حمله میکنه تا یه تصویر دروغین و کاذب از خودش و نداشته هاش به نمایش بذاره. من متاسفانه اصلا این یه قلم رو نمیتونم تحمل کنم. همون خود خودمون با همه سختی هاش و مشکلاتش شرف داره به ریا و تملق و ...
میدونم که شما هم یه الگوی خوب و بی نقص هستید و اینا رو گفتید تا ماها کمی تعدیل کنیم خودمونو

بیاییم برگردیم به خودمون !

ببخشید
وراجی کردم

سایه شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:41 ب.ظ http://shadowplay.blogsky.com/

با نقاب ریا و دوریی موافق نیستم . این یه جور کوچک شمردن دیگران و فریبکاری به حساب میاد . دست این شخص زود رو می شه . ولی اینکه نقاب بزنیم که به اسرارمون پی نبرن فریبکاری نیست . شاید ناشی از بی اعتمادی به دیگران باشه . که باز هم درست نیست . بهتره خودمون باشیم و اجازه بدیم هر کسی با "من" درونمون روبرو بشه . ولی حفظ اسرار هم گاهی ضروریه . خوبه که باهش به صراحت برخورد کردی . شاید الان ناراحت بشه ولی یقین دارم قضاوت درونی اش چیزی دیگر خواهد بود ...

تک تک کلماتتون رو باید با طلا مینوشتم و قاب میکردم میزدم سر در این خونه و میگفتم :
هر کس که میاد اگه یه جو عرضه داره و میتونه این حرفای سایه ی عزیز و فهیم رو رعایت کنه به انسان بودن خودش بباله

درود بر شما

ممنون از توجهتون

کمی آروم شدم وقتی می بینم خیلی از دوستان عزیز این وبلاگ میتونن این درد رو که منو فشار داده و علیرغم میل باطنیم اینجوری نوشتم درک کنن و همه هنوز برای صداقت و فرار از دورویی و ریا کلی ارزش قائلن

یا علی

فریناز شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:47 ب.ظ

الان این به یه جایی همین نزدیکی ها مربوط نمیشد؟دو سه شب پیش بحثش بود آخه

می دونین چیه؟ خوبه آدم رک باشه ها ولی نه به این شدت! یه کم فقط یه کم ملایم تر تازه اگه اون طرف خانوم باشه...

دیگه این دنیا که نقاب نمیخواد! خدایی یه جای خیلی خوبه واسه خودت بودنو رکو راست بودن

در اون مورد هم اونجا هم گفته بودم نمیشه به ظاهر حکم کردو زود قاضی شد...

الان بهم نمیاد جدی صبحت کنما
نه؟


اصلا !!

میدونی چیه فریناز خانوم ؟ موضوع اینه که من نه ... همه برای صداقت جون میدن
اما واقعا ریا توهین به شعور مخاطبه
به قول سایه ی فرهیخته ریا با نقاب فرق داره
قبوله
منم تصریح میکنم که روی کلامم با ریاکاری بوده نه با نقاب زدن

با هیچ کسی کاری ندارم. فقط بدم میاد به شعور من و دوستام توی این وبلاگ توهین میکنن
منم که قلمم مثل زبونم ... افسار نداره که !

فریناز شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 04:50 ب.ظ

راستی یه چیزی بگم؟
چقدر شعرش مفهموم داشت

یه گله گرگ پیدا کردم نه یه دونه.خدا کنه اینا با ما پیر نشن!
اشعار پر محتوا رو دوست دارم نسبت به اون پست مدرنیته ها

و اما
از هم اکنون اعلام صلح می کنیم جناب آفتاب

دیگه زبونمون خوش میشه
ولی
نمی دونم سرّ اینجا چیه که نمیشه خوش اخلاق بود

بله
شعر پر محتوایی بود از یه شاعر خیلی بزرگ

کاش منم مثل تو جسارت روبرو شدن با اون گرگ های درونم رو داشتم که کم کم دارن کفتار می شن و من هنوز توی پیله ترس و بی همتی موندم و دارم سر خودمو شیره می مالم

جدی؟
صلح ؟
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر مستانه زدند !!!

یعنی دیگه قرار نیست به زور طناب و شکنجه و ک.ه.ر.ی.ز.ک و ... ازم شماره تلفن بعضی ها رو بکشین بیرون ؟

منکه چشمم آب نمی خوره !!

سهبا یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:37 ق.ظ

سلام . روزتون خوش .
دیروز خوندم مطلب رو . اما ، اما راستش نمیدونستم چی بگم ، یا شایدم هم ترجیح دادم سکوت کنم دیروز ، اما ...
می دونین اینهمه اما پشت سر هم یعنی چی ؟ یعنی گاهی گیج میشی راه درست چیه ؟ کار درست چی ؟ یعنی نمیدونی باید چطور برخورد کنی که نه دلی برنجه ، نه اینکه فکر کنند احمقی ! که یعنی نمیدونی وقتی به خاطر حفظ آرامش و جلوگیری از ناراحتی دیگران ، حرفت رو میخوری و حقت رو نادیده می گیری ، آخرش چی میشه ؟ هر چه دلشون خواست میگن ، هر کاری دلشون خواست می کنند ، تمام سکوتت رو و مهرت رو نادیده می گیرند و آخرش یه تیپا میزنند به همه اینها و تو دلشون میگن ، عجب آدم درازگوشیه این ؟! یعنی جوابشون به دلسوزی تو ، به خیرخواهی و انسانیتت ، رو طوری میدن که از هر چی انسان بودنه بیزار بشی ؟ که به غلط کردن بیفتی از خیرخواهی ؟ که با تمام وجود حرف عزیزانی رو که میگن تو این دوره زمونه فقط باید فکر کلاه خودت باشی که از سرت برندارن رو باور کنی ؟
گاهی چقدر سخت میشه وسط اینهمه دروغ و تظاهر ، تو آدم بمونی ! دروغ نگی ، تظاهر نکنی ، با خودت و دلت روراست باشی ...
از دیروز دارم خودم رو ارزیابی می کنم . شما که می دونید ، من همیشه تو این موقعیت ها ، خودم رو میذارم تو اون شرایط و میگم اگه من بودم چیکار می کردم ؟! کجای کار من میتونه تظاهر باشه ؟ کجاها دارم ریا میکنم و راستش فهمیدم من هم گاهی یه آدم متظاهر میشم . اون وقتایی که دلم نمیخواد جایی برم و به زور میرم . اون وقتایی که دلم نمیخواد این شکلک قلب رو واسه کسی بذارم و میذارم . اون وقتایی که دلم نمیخواد حرف بزنم و میزنم .... اصلا هر وقت من ، من نیست و به اجبار دیگری هست ، میشه تظاهر ...
دوباره دارم یه دادگاه تشکیل میدم تا به عنوان یه متهم ، به افکار و عقاید و رفتارهام ، رسیدگی بشه ... یه دادگاه درونی ....
شما که منو می شناسید ، شما که اینقدر صریح و انسانی قضاوت می کنید ، میشه تو این دادگاه ، منو کمک کنید ؟!
از کجا شروع شد ، به کجا ختم ... خدا عاقبتمون رو ختم به خیر کنه ...
مرسی که حتی با پستی که به من مربوط نیست ، یه تلنگر قشنگ زدید به روح خفته وجودم !

سلام خواهرم

اینجا
و
در مقابل این افراد
که هم حرفاشون پر از دروغه و هم کارهاشون بر اساس ببخشید نفهم فرض کردن دیگران...
تاسف بار تر اینکه نه تنها با این دیالوگ ها چشم های عمدا بسته شونو باز نمی کنن بلکه با اصرار روی حربه های رو شده ی قبلی بازم سعی در فرار از حقیقت و صداقت و واقعیت و بی توجهی به شعور مخاطب دارن

اگر نصایح شما و قسم خودم در ابتدای ورود به حریم وبلاگ مبنی بر حفظ حرمت ها نبود الان توی یه پست چیزایی می نوشتم که...
بگذریم

اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما !


سپاس که می آیید. میفهمید و بالاخره راضی شدید کمی از شدت و حدت آنهمه مهربانی بی حد و حصر بکاهید تا اندکی...تنها اندکی آنکه باید...حدودش را بداند

سمیرا یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:47 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

اگه درست حدس زده باشم مخاطبتون رو راستش با وجود اینکه خیلی نمی شناسمش اما همیشه از لفاظی و قربون صدقه رفتنهای زیادیش بدم میومده ولی سعی کردم واسه اینکه کمتر ناراحت بشم کمتر برم طرفش...یعنی یه جورایی اصلا ندیده گرفتمش..فکر میکنم بهترین روش برخورد با آدمهایی این چنینی ندیده گرفتنشون و طرد کردنشون باشه...راستی اوناییم که فرمودید لطفتونه اما من اینها نیستم به خدا...

سلام
دقیقا چون من اهل لفاظی و تملق نیستم ولی قویا تاکید دارم که حتما باید فرق بین سره و ناسره دیده و گفته بشه در مورد شما و قلمتون و برخی پست های خاص که خیلی توجه هر مخاطبی رو جلب می کنن واقعیت رو گفتم و لطفی در کار نبود

اون فرد هم ... بگذریم. خدا کمکش کنه
از دست من که کمک و کاری براش بر نیومد و برعکس یه اسباب بازی جدید پیدا کرد و متاسفانه هنوزم متوجه نیست
اشکال اینجاس که یه عدی بدلیل عدم آموزشهای درست و... اینجا رو با جای دیگه اشتباه گرفتن

آبی باشید

[ بدون نام ] دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 10:24 ب.ظ

سلام خالو....چی شده ....کسی اذیت کرده...چی گفته بگو تا بیام دهنش رو سرویس کنم....
کاکا جان یه جا رو اشتبه نوشیتی....باید مینوشتی..آهای کلاغ نه صدی گنجشک بهت میاد و نه صدای قناری...برو قار قار خودتو بکن....
شاید منظورت من بودم.......نمیدونم...شاید...ولی یادم نمیاد گرد و خاکی کرده باشم....
راستی تو این چند روز دوپینگ کردی؟اخه فعالیتت زیاد شده و سه تا سه تا پست میزاری....من هم اومدم واسه هر سه تاش بنویسم....
منم حالم از دوتاش خیلی به هم میخوره یکی پمپ بنزین کارتی و یکی دیگه هم رنگ آبی نیسان.....
واسه پست دومی که گفتم...بریم سراغ پست سومیت....خب بگو دلت از چی پره...یا بهتره بگم دلت از کی پره؟.....منم رفتم وب آقا فرداد ...وب قشنگی بود...حتما در ادامه بیشتر میرم ....
و در آخر هم از لطفت ممنون.....مخلصت....هادی کوچیکه

مخلصم کاکا
خوبی؟
نه عزیزم
کی با تو کار داره؟

تو عزیز تر از این حرفایی
صادق تر و با شعور تر از این حرفایی
تو عزیز دلمی.یه داداش هادی بیشتر دارم مگه ؟

راستی ممنون که به وبلاگ دوست خوبم فرداد خان سر زدی
برای من همیشه تازگی داره

خوشحالم کردی عزیز. دلم برات تنگ شده بود اینهمه !

نازنین چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 01:42 ق.ظ

سلام دوست گرامی
از سایه سار زندگی به اینجا اومدم
چقدر این پستتون تاثیر گذار بود
ممنونم

راستش این موضوعیِ که اخیرا ذهن منو درگیر کرده
چند روز پیش از یه نفر شنیدم که برای آراسته شدن به صفات خوب یک راه این هست که تظاهر به داشتن اون صفات کنیم
اتفاقا برای منم عجیب بود
چون این میتونه یه جور ریاکاری محسوب بشه از نظر من

نمیدونم من با مخاطب شما آشنایی ندارم
اما خب شاید نیت ایشون هم بد نبوده باشه
شاید بشه خوش بینانه تر دید

راستش با خوندن این پست
ترسیدم منم در مواقعی متظاهر و ریاکار بوده باشم و دوستان به روی من نیاورده باشن...

سلام

اگه برای آراسته شدن باشه
بله. منم موافقم

اما اگه برای کلاه گذاشتن سر دیگران باشه ... شرمنده . من یکی اهل تحمل و مدارا نیستم

شما نترسین
همه مون باید از درون بترسیم و نگران رفتارهامون باشیم
از کجا معلوم که من با نگاه کج و معیوب خودم ایراداتم رو درست می بینم و می فهمم و برای اصلاحشون قدم بر میدارم ؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد