سرزمین  آفتاب
سرزمین  آفتاب

سرزمین آفتاب

بنام خدای مرد و زن !!!!

کل کل دو شاعر درباره ی زن و مرد
شعر خانم ناهید نوری :
به نام خدایی که زن آفرید
حکیمانه امثال ِ من آفرید
خدایی که اول تو را از لجن
و بعداً مرا از لجن آفرید !
برای من انواع گیسو و موی 
برای تو قدری چمن آفرید!
مرا شکل طاووس کرد و تورا 
شبیه بز و کرگدن آفرید !
به نام خدایی که اعجاز کرد
مرا مثل آهو ختن آفرید
تورا روز اول به همراه من
رها در بهشت عدن آفرید
ولی بعداً آمد و از روی لطف
مرا بی کس و بی وطن آفرید
خدایی که زیر سبیل شما
بلند گو ! بجای دهن آفرید  
وزیر و وکیل و رئیس ات نمود
مرا خانه داری خفن آفرید
برای تو یک عالمه کِیْسِ خوب
شراره ، پری ، نسترن آفرید
برای من اما فقط یک نفر
براد پیت من را حَسَنْ آفرید !
برایم لباس عروسی کشید
و عمری مرا در کفن آفرید
به نام خدایی که سهم تو را
مساوی تر از سهم من آفرید
 
پاسخی دندان شکن از نادر جدیدی :
به ‌نام خداوند مردآفرین
که بر حسن صنعش هزار آفرین
خدایی که از گِل مرا خلق کرد
چنین عاقل و بالغ و نازنین
خدایی که مردی چو من آفرید
و شد نام وی احسن‌الخالقین
پس از آفرینش به من هدیه داد
مکانی درون بهشت برین
خدایی که از بس مرا خوب ساخت
ندارم نیازی به لاک، همچنین
رژ و ریمل و خط چشم و کرم
تو زیبایی‌ام را طبیعی ببین
دماغ و فک و گونه‌ام کار اوست
نه کار پزشک و پروتز، همین !
نداده مرا عشوه و مکر و ناز
نداده دم مشک من اشک و فین!
مرا ساده و بی‌ریا آفرید
جدا از حسادت و بی‌خشم و کین
زنی از همین سادگی سود برد
به من گفت از آن سیب قرمز بچین
من ساده چیدم از آن تک‌ درخت
و دادم به او سیب چون انگبین
چو وارد نبودم به دوز و کلک
من افتادم از آسمان بر زمین
و البته در این مرا پند بود
که ای مرد پاکیزه و مه‌جبین
تو حرف زنان را از آن گوش گیر
و بیرون بده حرفشان را از این
که زن از همان بدو پیدایش‌ات
نشسته مداوم تو را در کمین ! 
 
پی نوشت : 
این پستک‌! صرفآ جهت مزاح نوشته شده و نیت و قصدی برای جسارت درکار نیست لذا پرتاب انواع لنگه کفش با اعلام قبلی مجاز می باشد !! 
بعدا نوشت :  
ببخشید. آقای ضربدر مدتی اشتباها اینجا مهمون بود.رفت خونه شون. همچنان عاشق سرزمین های آفتابی ام.مورد خاصی هم نبود و کلا تموم شد.
نظرات 13 + ارسال نظر
اسماعیلم دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:29 ب.ظ http://ecpc.blogsky.com

سلام دوسته من
وبلاگ منحصر بفردی داری...بمنم یسر بزن اگر مایل بودی منو ادد کنن

سلام اسماعیل عزیز

ممنون
شما لطف دارید
چشم
در اولین فرصت خدمت میرسم

سایه دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:50 ب.ظ

کفشهای من نو است !!

یعنی الان منتظر پرتاب کفشهای همسایه تون باشم ؟

یا این به منزله اعلام قبلی بود؟

ریحانه دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:13 ب.ظ http://www.theosophist2.blogfa.com

در مورد پستتون !!
آ
........
گنجینه ی مهر است ولی چون عصبانی ست...آتش شده, آغازگر جنگ جهانی ست...ابروش? دوتا تیغ به قصد رگ گردن...موهاش? نپرسید, عزای همگانی ست...با هرچه که شر است, طرف, بچه محل است...با هرچه بلا خلق شده, اهل تبانی ست...هرجا که کسی داد زند, مرجع قانون...هرجا که کسی فتنه کند, باعث و بانی ست...تا ناز و ادا آمدنش دین مبین است...البته که عاشق کشی اش طبق مبانی ست...آخر چه صراطی به چه سمتی بشود راست?...تا دامن ایشان حرکاتش دورانی ست...شعری نتوان خواند که در محضر چشمش...ابیات من سوخته دل مزه پرانی ست...(دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت)...یک عمر دعا کردم و از این خبرا نیست"مرتضی لطفی"؛





بسیار عالی و بجا و با مزه بود

ممنووووووووووووون

سایه دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:27 ب.ظ

نیازی به کفش های همسایه نیست . کفش کهنه ها رو هنوز دارم !!

یادتونه بچه که بودیم میرفتیم پشت پشتی ها و قایم میشدیم و سنگر می گرفتیم؟
الان من همونجام !

مریم دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:29 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

من یه جفت کفش خریدم
یه لنگه شو که پرتات کنیم اون لنگه دیگه اش به درد نمیخوره دیگه
حالا چیکار کنم؟

دوما که اون لنگه دیگه شو بده به سایه

اولا که تو حرف نزن ها !!! خودت فعلا مشروط داری توی حیاط می چرخی...مراقب باش که خودتو نشونه نگیریم !!!

سهبا دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:53 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

شما احیانا با نهضت ضد فمینیست قرارداد بستین ؟! اونوقت چی بهتون میدن ؟!
ای بابا ! بی خیال این حرفا و این شعرها شین برادر من ! من نوشته های قشنگ خودتون رو بیشتر دوست دارم ! کجا قایم کردین اون غزلای قشنگتون رو ؟!

سلام
این یه جیغ راه راه ملایم بود یعنی؟

بابا من که آخرش نوشتم صرفا جهت مزاح !!!!

بعدشم
انقده کلافه م این روزا که فرق غزل و مرثیه و مصیبت خوانی رو هم نمی دونم !!!
غزل؟
...
آره
یادش بخیر
خدا بیامرزدش... کارش از CPR هم گذشته ! DC شده !

سایه سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:41 ب.ظ

ما دم پایی هم داریم تو خونه .. یه جارو هم هست !!

جارو ...
سایه منو می کشه آخرش با این خاطرات نوستالژیکی که در من زنده می کنه
و همه شونم غم بار !!!

یا سال عید نشده مادر یکی از دوستای هم محلی منو صدا کرد توی حیاطشون و گفت : پسرم قربونت کنتور برق ما فیوزش پریده. من دستم نمی رسه . می شه فیوز رو بزنی؟
من ساده لوح هم گفتم چشم حاج خانوم و رفتم داخل حیاط که ...چشمتون روز بد نبینه...حاج خانوم با جارو منو گرفت به باد کتک و منو از خونه بیرون کرد

دیدم همه اهل محل ایستادن و می خندن !!‌من که هاج و واج نگاه می کردم و نمی دونستم موضوع چیه عین خنگ ها و ...رفتم سمت خونه ...که دیدم مادرم با خنده می گه : اشرف خانوم با جارو بیرونت کرد؟
-ها؟ ..بله...شما هم فهمیدین به این سرعت؟
- نه. نقشه بود. مجردهایی رو که با جارو بزنن و بیرون کنن همون سال زن می گیرن !!

...

اشرف خانوم .الهی اون جاروت بشکنه !!!



بله ؟ سایه جان دست به جارو ایستادی؟ شرمنده... من راهمو کلا کج می کنم!!! همون یه بار هم برای هفتاد و هفت پشتم بس بود !
قربون دستت همون لنگه کفش و دمپایی خیلی بهتره. یه جفت لطفا !!

مریم سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:40 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

من تو جبهه آقای ضربدر هستم
یعنی اول با آفتاب جونم بودما
اما الان اومد پیش آقای ضربدر
یه چی بگم به کسی نگین
من همیشه تو نهضت ضد فیمینیست فعالیت جاسوسی داشتم
لنگه کفش پرت کردن کار بدیه...
همون بهتر که منم پشت اون پشتیا سنگر بگیرم
هر چند که ما پشتی نداشتیم،مال ما بالشت بود

نخیر
لطف عالی متعالی
من هم سنگر نمی خوام
اونم هم سنگر جاسوس !!! چه شود !!!

فرداد جان بیا این خواهر زاده تو بردار ببر اومده اینجا بمبگذاری کنه !!

سهبا سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:00 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

ای دم اشرف خانوم گرم ! حالا درست و حسابی کتک خوردین یا نه ؟ میخوام ببینم ارزشش رو داشت یا .... ؟؟

یعنی میخوام بدونم سایه چرا اینقدر دلش پره از دست آقایونا ؟!!!
ای بابا ! میگم سایه جان , طرح سمیرا بهتر نیست ؟ همون کوسه و گلای قرمز پرپر و ......

حالا شما هم بل بگیرین ها ! خب؟
شما که عاشق خاطرات آقایون از کتک خوردن هاشونین!!!

کوسه ها با ما آقایون رفیقن ! با ما کاری ندارن ! ما کلا خوراکی نیستیم !

من باید یه قایق بگیرم و مشکلات آقایون رو به آب بسپارم !

سکان قایقم بدم دست سمیرا و سایه...و البته شما !!

و خودم از ساحل غروب آفتاب رو تماشا کنم !!

سایه سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:57 ب.ظ

یکی هست می فرستمش می شه بدین با جارو بزننش ؟!!!

اینم بگم که اون جاروها خیلی با حال بودن اصلا وقتی تو آب می افتادن و نم می کشیدن بوی عطرشون همه جا بود . چه می چسبیدن هم به جون آدم موقع کتک !! حالا این جارو برقی رو روشن می کنیم.. چی بگم والا ...

چرا با جارو؟
بفرستین خودم با پارو می زنمش !!



جارو برقی؟ نه لطفا ! اون دسته و لوله ش آهنیه !! رسما زخمی و ناکار می کنه !
همون جارو رشتی ها ( بخدا اسمش همینه ) بهترن

سهبا سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:58 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

که ماها شدیم مشکلات آقایون ؟ باشه قربان , باشه ... داریم حالا واستون !

سایه , سمیرا , کجایین شما ؟

نخیر قربان
نشدین

بودین !!


اونا هم الان خوابن !!

سهبا چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:10 ق.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

سمیرا شاید , اما سایه بیداره ... مطمئنم .

حالا دارم واستون ! سر فرصت !

خدا به داد برسه

ثنائی فر چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:03 ب.ظ

چه خبره بوده اینجا احیانا همه سلامت هستن؟

خبر سلامتی
هیچی
یه کمی فاز مزاح گل کرده بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد