سرزمین  آفتاب
سرزمین  آفتاب

سرزمین آفتاب

یادش میره !

هوا خیلی گرم بود.گرما کلافه می کرد.منتظر یکی از دوستام بودم که به اصرار خودش قرار شده بود ماشینشو بیاره و بریم دنبال یه کاری. منم واسه اینکه بد قول نشم یه کمی زودتر از خونه اومده بودم بیرون و لب خیابون تکیه داده بودم به میله آهنی سایبون ایستگاه اتوبوس.

کم کم حواسم جلب مادر و فرزندی شد که دقیقا اونطرف سایبون منتظر اتوبوس بودن.پسرک ۳- ۴ ساله بود و مادرش هم غرق در حال خودش که ...صدای پیامک منو کشوند داخل گوشیم :

« سلام.ببخش.ترافیک افتضاحه.یه کمی دیرتر می رسم»

پیش خودم یه دودوتا چهارتا کردم دیدم ارزش اینو نداره که این سایه رو ول کنم برگردم برم خونه و ده دقیقه بعد دوباره همین راه رو بیام.تصمیم گرفتم حالا که اومدم بیرون ٬ بمونم.

دوباره صدای بهونه گیری های پسر بچه منو برد  اونطرف سایبون. صورتش خیس عرق بود و دونه های درشت عرق از روی پیشونیش سر می خوردن و  از فضای بین ابرو و شقیقه هاش ٬ جایی که سالها بعد قراره خط ریشش رو تشکیل بده ٬ راهیه چونه و گردنش می شدن. مادرشم توی اون کیف گنده و براقی که همراه خودش داشت معلوم نبود دنبال چی می گشت که اصلا حتی به بچه نگاه هم نمی کرد.معلوم بود یه چیزی رو یا جا گذاشته یا گم کرده که اونجور عصبی توی کیف رو شخم می زد.

نق نق بچه بیشتر شد و جستجوی مادر توی کیفش عمیق تر !خوب که دقت کردم دیدم بچه گرمشه و یه خواسته ساده داره : یه وجب سایه !!!

آخرش این کشمکش زجر آور تحملم رو تموم کرد و سرم رو برگردوندم.صدای بچه بیشتر و بیشتر شد و یه هو جیغش رفت هوا.

نگاه کردم.دیدم جای ۴ تا انگشت روی صورت کوچیکش به وضوح قابل دیدنه و دیگه تفکیک دونه های  اشک و عرقش از همدیگه کار ساده یی نیست !

حالا دیگه گریه ش قطع نمی شد.مادرش با عجله ته کیفشو گشت و چیزی- شاید آدامس یا آبنبات یا ...- پیدا کرد و گذاشت دهن بچه. بچه هم  فورا ساکت شد و باخوشحالی شروع کرد به خوردن. مادر که متوجه نگاه سنگین و ملامتگر من شده بود با دستپاچگی گفت: « بچه س دیگه. فورا هم یادش میره ...! »

و من غرق شدم توی رویای خودم. بابام دنبالم کرد و گفت اگه وایسی کاریت ندارم و من از ترس ایستادم و بعدش یه سیلی خیلی محکم !

بار دیگه هم کاری کرده بودم و فکر نمی کنم بیشتر از ۴ یا ۵ سال داشتم و باز یه سیلی محکم...بعدشم با نوازش مکرر پدرم آروم شده بودم. و تکرار چندین و چند باره این حکایت. همچنان هم دوستش داشتم و دارم. اما هنوز بعد از سی و چند سال ٬ نه خاطره ش رو فراموش کردم نه دردش رو نه دلهره ش رو.


همینطور که سرم رو به میله سایبون ایستگاه تکیه می دادم آروم گفتم :

« نه خانوم. یادش نمیره...هیچ وقت یادش نمی ره !!  »



نظرات 33 + ارسال نظر
سهبا سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:57 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

هر کی فکر میکنه اینجور خاطره ها , حتی اگه دو ساله باشه بچه , یادش میره .... چقدر اشتباه می کنند پدر ومادرها ! چقدر فراموشکاریم ما ! خودمون خاطره های تلخ خودمون یادمونه و انتظار داریم بچه ها یادشون بره !

من حتی نگاه تند پدرم رو یادم نرفته هیچوقت ( هرچند پدر من هیچوقت بیشتر از یک نگاه به بچه هاش ننداخت تو عصبانیت ) , اونوقت .........

ای بابا ! از دست شما ....

نه تنها بچه ها یادشون نمی ره
بلکه
گاهی بزرگترها هم از کارایی که گاه خواسته و نا خواسته کردن عذاب وجدان می کشن...
خودم یکیشونو میشناسم

سهبا سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:01 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

اسم جدیدتان مبارک !
از سایه روشن آفتاب , رسیدید به آقای ضربدر !
لطف کنید کم کم به دستگاه معادلات و دیفرانسیل و مشتق نرسید فقط ! همان آقای ضربدر .... ( یگانهههههه , کجایی ؟)

متشکرم

اما ممکنه برای یگانه کم کم به دو مجهولی ها برسم !



با این اسم کمی راحت ترم ( انگار ! )

سهبا سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:03 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

حکایت خاطرات شما و این آهنگ و اینهمه احساس غم آلودی که به این سو می رسد هم شده داستانی برای خودش ...

می گم

ترکوندین ها !



ممنون


بیخیال. پست اینده یه آهنگ شیش و هشت با چندتا کاریکاتور و اینا می ذارم تا کلا حس و حال غم آلود بره خونه ش


یه اهنگ خوب همراه با کد بلاگ اسکای هر کس بده جایگزین می کنیم !

سایه سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:00 ب.ظ

من هم فکر می کنم یادش نره ... هرگز ..

ولی بد نیست که یادمون باشه گاهی هم خسته بودن ... نمی خواستن ولی می زدن ...

بهتره خاطره ای نگم !!!

ای وای...
پس تو هم ...

سهبا سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:57 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

اگه فقط آهنگ بی کلام میخواید , بیاید وبلاگ من , روی لینک آهنگم ,( سایت ملودیک , یا بی لهجه بخوان ) کلیک کنید و کلی آهنگ پیدا کنید .
اگرم آهنگ با کلام میخواید , همه جورش پیدا میشه , یه سایت راحت , یار آنلاین هست که روی کد آهنگ امپراتور بهار هست و فقط یه ثبت نام ساده میخواد واسه ورود .

دیگه چی ؟

دیگه هیچی

الان یه کم سرم خلوت بشه خدمت میرسم برای سو استفاده از لینک آهنگ هاتون !

سهبا چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:12 ق.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

سرتون خلوت شه ؟ از این خلوت تر ؟! یه ذره رحم کنین به خودتون جناب ضربدر ! (تا جایی که یادمه , موچین , مویی واسه شما نذاشته بود ! چطوری خلوت بشه حالا سرتون ؟!)

دمپایی بدم خدمتتون ؟

کچلی هم برای خودش عالمی داره

نه ممنون

مگه میخواین سوسک بکشین ؟

سهبا چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:24 ق.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

وای ! کل کل کردنتون با یگانه , رسید به من !؟
کم نیارین از زبون یه وقتی , هزار ماشاله !

من و سوسک های عزیز هم داریم به امضای یه تفاهم نامه میرسیم یواش یواش !

همینکه میگین سوسک های عزیز
یعنی دارین به یه تفاهم واقعی میرسین !

اتفاقا من و دمپایی عزیز هم بر علیه سوسکها مدتهاست که به توافق رسیدیم

من اصلا زبون دارم ؟ کل کل با یگانه ؟
اصلا جراتشم ندارم
میترسم منو ببره زیر رادیکال یه جذر اساسی ازم بگیره کلا به اعشار تبدیل بشم و ضربدر برای همیشه تبدیل به تفریق بشه‌!!

سهبا چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:21 ق.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

حالتون خوبه ؟! فکر کنم نمره ریاضی تون همیشه کم بوده ها ! چی بگم ...

اومدم عرض کنم از آنجایی که دلمان برای چه چه استاد شجریان تنگ شده بود و آهنگ وبلاگ رو عوض کردیم , برای دسترسی به سایت ملودیک یا همون بی لهجه بخوان , لطفا به وبلاگ در آستانه نوجوانی تشریف ببرید ... سایه سار هم با یارآنلاین در خدمت شماست ...( با آهنگ آستان عشق استاد شجریان )

الان چهچهه استاد رو عشقه
۱۶ روز دیگه هم
نوای ملکوتی ربنا
اونهم فقط و فقط با صدای محمدرضاشجریان

آه از معنویتی که به سیاست و بداخلاقی آلوده شد

ثنائی فر چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:50 ب.ظ

سلام
آقا اجازه بیام داخل کلاس ؟
از پست های شما تازه فهمیدم چقدر جا موندم
حالا باید کلی عقب گرد بزنم
عرض ادب و عذرخواهی
آهان یه چیز دیگه من از این خاطرات ندارم نگاه های سنگین و ترس از عصبانیت پدرمادر رو یادمه اما چیز دیگه ای پیش نیامده

سلام
خوش اومدین
اختیار دارین
شما خودتون صاحب خونه یین

جا که ...نموندین
فقط دوستان دلشون برای دوستان تنگ می شه

جدی؟ خوبه.
البته موضوع نوع خاطره نیست
موضوع اینه که بدی ها و اشتباهات آدمها تا ابد در یاد و خاطره اطرافیانشون ثابت می مونه !
تا ابد !

سهبا چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:41 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

سلام . شبتون خوش . عیدتون مبارک . خوبین برادر بزرگوار ؟ برنامه پنج سال بعد پیاده شد . میشه تشریف بیارین ببینین میشه باهاش ارتباط برقرار کرد یا نه ؟! ممنون میشم .

سلام

بله
حتما
و ممنون از اطلاعی که دادید

عید شما هم مبارک

یگانه چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:46 ب.ظ http://yeganeh98.blogsky.com



آقای ضربدر؟!
انگار الان وقت گفت و گو کن و کم نیار نیست...

سوءبرداشت نکنید لطفا
فکر نمی کردم ناراحتتان کنم...

از کلمه ی "خدا نگهدار" اصلا دل خوشی ندارم...در دنیای مجاز دیگر این کلمه را به من نشان ندهید...خواهش می کنم

گفت و گو آیین درویشی نبود
ور نه با تو ...

فکر کردن یا نکردن نداشت دوست عزیز

معمولا لحن ما یه جورایی از پشت دل و افکارمون بلند میشه
و خب
لحن تو...خیلی مهمان نوازانه نبود

مهم نیست
بگذریم

یگانه چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:56 ب.ظ

شاید ایراد از من هست که فکر می کنم
معلم ها
همیشه صبورند و ناراحت نمی شوند...


بله...
گویا بهتر است بگذریم....
بگذریم...
بگذریم..

یگانه پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:02 ق.ظ

میگم عمو ضربدر(!!)معلممون گفته به نفعمونه که اگه کسی رو ناراحت کردیم تو همین دنیا ازش حلالیت بطلبیم...


شما که از دست من ناراحت نیستین که عمو؟!

می دونستم عمو

شبتون به رنگ عمو

من راهیه جهنمم و تو سوی بهشت
این را خدا ز روز ازل بر سرم نوشت !

یک ضربدر ٬ تمام بودن من در نت و مجاز
اینجا؟حلالیت؟ نسپارم به سرنوشت؟؟


باشه.
خیالت راحت
البته همینجا تسویه کنیم یا نکنیم اون دنیا دست من به تو نمیرسه. توی شعر بالا گفتم که...راه من و تو ...راه من از همه...جداس
من جهنمی ام.شک نکن

یگانه پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:18 ق.ظ http://yeganeh98.blogsky.com

شب عید و اینهمه غم...؟
شب عید و این حرف ها...؟
شب عید و دلخوری...؟


آقای ضربدر،دوست خوب،بیاید بخندیم...باشد؟
بخندید
بخندیم


واییییییییی
الان مامانم میاد کله ی منو می کنه..!!
من دارم وسایلمو جمع می کنم شما هم مامانمو اگه اومد سرگرم کنید تا در برم باشه؟

واییییییی
د بدو که رفتیم...
شببببببب....... بخخخخخیییییر...

خب تقصیر خودته !

آقای ضربدر فقط و فقط !! بخاطر تو اومده توی وبلاگت و فقط هم به همون دلیل اینجاهارو کمی نشونه گذاری کرده بود
ولی لحن تو با اقای ضربدر... نمی دونم
خودت قضاوت کن

الانم از دستت دلخوره و کلا قهر کرده و رفته...نمی دونم کجا

مامان؟ کله تو ؟ باید بهش پیشنهاد و رشوه بدیم که بجای کله ت
کمی از زبونت رو بکنه

ریحانه پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:13 ق.ظ

سلام...ممنونم از این همه لطف...بخدا لایق این همه مهربونی نیستم... حسابی شرمنده میکنید !

......
تا خنده ی تو می چکد از خوشه ی لب ها.....بیچاره بمی ها و غم نرخ رطب ها.....دنبال دو رج بافه از ابریشم مویت....تبریز شده قبر عجم ها و عرب ها......قاجاری چشمان
تو را قاب گرفته است.....قنداق تفنگ همه مشروطه طلب ها.....از عکس تو و بغض همینقدر بگویم.....دردا که چه شب ها....که چه شب ها...که چه شب ها...قلیان چه کند گر نسپارد سر خود را.....با سینه ی پر آه به تابیدن تب ها.....گفتم غزلی تا ننویسند محال است....ذکر قد سرو از دهن نیم وجب ها.....!
....
و اما در مورد پستتون :بنظر من احترام گذاشتن به شخصیت و عقیده ی یک کودک خیلی مهمه،بطوریکه عقیده هاش عقده نشن و در آینده اش تاثیر منفی نذارن....نمیدونم ولی من همیشه توی مترو یا اتوبوس یا...جامو بجای افراد مسن به کوچولو هامیدم...چون مطمینم با این کار به اون حس احترامو منتقل میکنم...
....
ببخشید. از اینکه خعلی حرف داشتم !!

سلام

شعرهاتون باز هم...باز هم...باز هم خیلی قشنگن
بازم ممنون !

ضمنا این شعور و درک بالای شما رو می رسونه که از الان دارین تلاش می کنین که دیدگاه بچه ها نسبت به بزرگتر ها رو مثبت طراحی کنین

اون بچه که جای شما توی مترو یا اتوبوس نشسته مطمئنم که این حرکت شما رو هم به یاد و حافظه ی کوچولو اما قدرتمندش میسپاره

خوشحالم میایین و می خونین و نظر می دین

یگانه(یواشکی!!) پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:33 ق.ظ http://yeganeh98.blogsky.com

(با صدای اهسته)
من باز یواشکی اومدم....خو تقصیر من چیه مامان؟...خوابم نمیاد ...ااااا
ای بابا...این آقای ضربدر کو؟
مثل اینکه باید توقعش رو زیر رادیکال با فورجه ی 100ببرم و شادیشو به توان بی نهایت برسونم...!
آقای ضربدر...؟
تو یخچالین؟....نه نه...زیر مبلین فک کنم...بذار ببینم... تو جیب من نیستین؟!
آقای ضربددددددددددددددرررررررررررررررر؟؟!

( با صدای آهسته تر )

بله ؟ من اینجام...پشت لپ تاپ قایم شدم !!

نخیر
توی جیب تو نیستم
توی جیب تو پر از فندق وپسته س ( پول و موبایل هم هست ) !!
برای آدم گنده یی مث من دیگه جا نیست !
حالا اگه گذاشتی قایم بشم! هی منو لو بده . خب؟

بععععععععععععللللللللللللهههههههههههههه؟؟؟

شنگین کلک پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:21 ب.ظ http://shang.blogsky.com

درود برشما دوست عزیز
بله من هم فکر کنم بچه ها فراموش نخواهند کرد
نمی دانم چرا برای زوج های جوان شرکت در کلاسهای
..... و ... و .... اجباری هست اما آموزش رفتار با بچه ها
اجباری نیست !

سلام شنگ عزیزم
حق با شماس

اون کلاسهای جفنگ که بسیار بی محتوا و الکی تشکیل می شن
و به قول شما از پرداختن به محتوای مهمتری جا موندن و خزعبلاتی رو می گن که طرفین ! خیلی جلوتر !! از توی چهار تا کتاب یواشکی هم می تونستن بخونن و یاد بگیرن

اما کجاس کلاسهای : ادب. تربیت.شعور.درک متقابل.رفتار صحیح با بچه ها و ... ؟
هیچ جا !!

بحمدلله از شدت فعال بودن و مفید بودن برنامه های رسانه ملی کل ملت رفتن سراغ جفنگیات کانالهای مهملی مثل فارسی وان و امثالهم که مستقیم ادب و تربیت و شرافت و اخلاق و خانواده رو نشونه گرفتن و هیچکس هم ککش نمیگزه. اون کانالها هم پر شده از روابط نا مشروع و علنی خانوم خونه با شوهر همسایه و دختر همسایه با پسر زن دار این خونه و... انگار نه انگار که چیزی بنام پایبندی به شرف و تربیت و اخلاق توی خانواده باید وجود داشته باشه

اصلا چیزی مونده ؟

منت گذاشتی عزیز.ممنون

فرداد جمعه 16 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:13 ق.ظ

سلام برادر عزیزم
یادش نمیره...من حسرت جای اون چهارتا انگشت رو دارم....حیف که دیگه کسی نیست که با اون همه مهربانی اثر انگشتاشو روی صورتم جا بذاره تا ادب بشم....
بچه های الان ....عجیبن.....
برقرار باشی آفتاب عالم تاب.

سلام مرد مهربون

خدا رحمتشون کنه
اما
خدا بخاطر عدالتش در تقسیم ها
برای شما کوهی از ادب و شعور و معرفت و خوبی و مهربانی بی حد و حصر قرار داده و جای اون چهارتا انگشت رو به یک سرانگشت مهر و عنایت پر کرده
این هم
به هیچ وجه حرف من نیست
حرف اکثر وبلاگی های عزیزیه که توی این سرا افتخار آشنایی باهاشونو دارم
سبز باشی و بمانی
یا علی.

یگانه جمعه 16 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:00 ق.ظ

هیچی دیگه...خواستم بگم الهی الهی...
و اینکه کلا خردادی ها رو جدی نگیر عمو ضربدر...
به بی احساسی و بی ذوقی معروفند...
این یگانه (که منم!!)دوستاشم از دستش حسابی آسی هستن...

وروجک
این موقع شب چه وقت وبلاگ بازیه جوجو؟؟؟
بدو برو بگیر بخواب
قبلشم ...ش بوس لالا
مسواک یادت نره فسقول !!!

واسه من خردادی بازی در میاره !!!


گفتی کلاس کاراته میرفتی؟؟؟ !!!

مریم شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 05:16 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

سلام!
من یه چی بگم شاید تعجب کنین ولی بخدا حسرت به دل موندم که یه سیلی بزنه توو صورتم
حالا اخم و عصبانیت و تشر که بوده اما کتک...

امان از خاطرات کودکی که در صفحۀ ذهنمون برای همیشه عمر حک میشن...امان

حالا بگذریم از اینهمه غم
و این آهنگ غمگین
چ خبره مگه؟

سلام
حالا...خیلی هم دیر نشده
میخوای خودم اون حسرت رو برات پاک کنم ؟

مریم یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:49 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com


واقعاً میخواین اینکارو بکنین؟ دلتون میاد داداش ضربدرد

یک:
بله. البته ! با کمال میل !!!



دو : داداش ضربدرد ؟ ضرب درد ؟؟؟؟؟ این تهش دال داره ؟؟؟؟؟ !!! اونوقت یعنی چی و کی ؟؟؟

یگانه ی... یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:22 ب.ظ

اقای ضربدر...
م...ن...من...بالاخره...
دختر کوچولوتون چطوره؟

میدونید..فکرشم نمی کردم...خب...

سر 135 حدس..
بی خیال..
موفق باشید..

سلام
چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بالاخره ؟؟؟؟؟

حدس ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ در مورد ؟؟؟؟؟؟؟؟ اونم ۱۳۵ تا ؟؟؟

مرسی که حال میپرسی
ولی...؟؟؟ نمیفهمم !!!!
دختر کوچولوی من؟
مگه به عمرت دیدیش؟؟؟؟ !!!! با من دعوا میکنی بعد اسم اونو میاری که مثلا آشتی کنیم ؟؟؟ !!! میشه بگی موضوع چیه ؟؟؟؟
بیخیال که بیخیال !!!... اما چی رو ؟ من چی رو ؟ تو چی رو ؟؟؟؟
یه کم واضح تر میگی ؟
!!!!!!!!!!!!!

چه مهربون شدی یهو !!!
( آیکون یک عدد آدم کمی گیج شده )


یگانه خوبی؟؟؟!!!نگرانم کردی !


فکر کنم یه چیزی رو با یه چیزی اشتباه گرفته باشی... حالا...بگذریم !

بزرگ دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:13 ق.ظ http://navan1.blogfa.com

خاطرات هرچقدر سخت تر باشه سخت تر از ذهن آدم پاک میشه
با تمام سختی کاش دوباره سیلی بخورم

بزرگ عزیز
امروز که به گذشته نگاه می کنم می بینم ارزش بسیاری از این سیلی ها در روزهای سخت و پر پیچ و خم زندگی آشکار می شه و خودشو نشون می ده

ضمنا خاطراتی رو زنده می کنه که نتیجه ش می شه اون جمله کاملا احساسی و درست شما که نوشتی :

کاش دوباره سیلی بخورم


می فهمم چی میگی برادر
می فهمم

یگانه دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:01 ق.ظ

وا!!!!!!
اینهمه سوال برای چی؟
منظورم این بود که من شناختمتون...
(یعنی فک کنم اینجوری باشه..)

چی؟؟؟؟؟؟
همون
حس کردم یه چیزای عجیب و غریب می خوای بگی که یهو اونجوری برق سه فازم پرید و اونهمه علامت سوال گذاشتم

نخیر

اگه ریاضیتم مثل حدس و فکرات باشه کلا باید برات به فکر تبصره و اینها باشیم
وقتی منو ندیدی چطوری شناختی؟؟؟

مریم دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:14 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

ببخشین اشتباه تایپی بود اون "دال" آخرش اضافی بود!

یک غلط

۱۹

مریم دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:27 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

در ضمن دیگه حسرتشو ندارم
حرفمو پس میگیرم

دیگه نمی شه
دیر گفتی !

حسرت دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:34 ب.ظ http://www.hasrat9.mihanblog.com

واقعا نمیشه فراموش کرد... اما من تازگیها به این نتیجه رسیدم که واقعا نمیشه قضاوت کرد که این نوع سیستم تربیتی (منظورم تنبیه کردن هست) که به خصوص در قدیم رایج بود بهتر جواب میده یا سیستم امروزی( که بیشتر تشویقی هست)!

چون وقتی بچه های قدیم رو نگاه میکنیم بسیار با تربیت تر و ارومتر از بچه های امروزی هستند!

راستش...


وقتی قدیم رو با الان مقایسه می کنیم در مورد قدیم یه سیستمی وجود داشته به هر حال ( مثلا تنبیهی )
اما امروز واقعا هییییییییچ سیستمی در کار نیست
بی سیستمی که سیستم محسوب نمی شه

امروز بچه ها ول هستن به امون خدا و تلویزیون و اینترنت و مدرسه و کوچه و فامیل های هم سن و سال

پدر و مادرای امروزی انقدر خودشون یا گاف دارن یا چنته شون خالیه که بچه براشون تره هم خورد نمی کنه !!!

ریحانه دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:56 ب.ظ

سلام...خوبید ؟
دعوتید به خواندن ۵ سال بعد سایه سار و آسمان سیاه است !!در گفتگو در تنهایی ...
خوشحالم میشم تشربف بیارید

سلام
ممنون
با تشکر از دعوتتون
حتما خدمت می رسم
لطف کردین

مریم سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:59 ق.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

از اینجاها رد می شدیم بعد دیدیم بده سر نزنیم
گفتیم یه یادداشت بذاریم که ما اومدیم اما شما توو خواب ناز بودین
فکر کنم داشتین پنجمین پادشاه رو خواب میدیدی
قرار نیست اینجا بروز بشه؟
منتظریما

بله
بله
همینجوری قدم میزدین
بعد خودبخود اومدین خونه ما...
به هر حال مهمون حبیب خداس
به شرطی که میوه و شامشو با خودش بیاره

سارا .:: زندگی من و همسرم ::. سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:00 ق.ظ http://zendegi-manoto.blogfa.com

معلومه که یادش نمیره

پس همه مون یادمون بمونه !!!

مریم پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:26 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

کجایین شما داداشی؟

سلام
ممنون
هستیم! زیر سایه بزرگان

خورشید بانو جمعه 23 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:24 ب.ظ http://LADYSUN7.BLOGFA.COM

شاید از یاد بره ولی از یاد نمیبره...
سلام مرد....خوبی کاکا جونم...چه خبر ....
مطمئنم اونم مثل تو هیچ وقت از یادش نمیره و یه جایی به حرف تو میرسه....
این خصلت ما آدماست....همیشه تلخی ها تو خاطرمونه و با هیچ شیرینی هم نمیشه تلخی اونو از بین بردمثل چایی خوردنه که تاوقتی قند تو دهنته چایی هم شیرینه ولی همین که قنده آب شد باز تلخی چایی که خصلتشه میاد.......همین....
فعلا

سلام هادی عزیزم
خوبی؟
نه فقط اون بچه
که همه انسانها خیلی سخت تر با خاطرات تلخ کنار میان و سخت تر فراموششون می کنن
حالا این خاطرات تلخ از هر نوع و مدل و مربوط به هر تاریخی باشن مهم نیست
مهم اثرشونه که ...باقی می مونه

زهره حاجیان یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:52 ق.ظ http://veshto.blogfa.com

سلام عزیز
مطلب خوبی بود و در عین نوشتار ساده ای که داشت مجبورمان می کرد تاآخر بخونیم و خودت خوب می دونی که تو دوران کم حوصلگی ها کمتر کسی ترغیب میشه که یه متن طولانی رو بخونه ... کلکات خوب و بجا استفاده شده بود و تصاویر خوبی داشت ...
مرسی که می نویسی و ما رو به خوندن مطالبت دعوت می کنی ...مرسی که هستی ...
همین...

سلام آبجی زهره
فقط می تونم بگم ممنون
سبز باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد