سرزمین  آفتاب
سرزمین  آفتاب

سرزمین آفتاب

کپک زدیم !


در همین حادثه

این خواب


در همین لحظه ی تصویر تو در آب


و درین خستگی چشمه و مهتاب

قایقم را

خواهم انداخت به آب


دلم این سفره ی تا خورده کپک زد!

ای کاش...


می شد از برکه به دریا برسم !



پی نوشت:

یه کار تازه س.تقدیمش می کنم به  «یه مسافر» 

می دونم که هنوز نه چکش خورده نه سمباده !

نظرات 7 + ارسال نظر
حسرت دوشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:25 ب.ظ http://hasrat9.mihanblog.com

دلم این سفره تا خورده کپک زد...
چه تشبیه جالبی.خیلی عالی بود این قسمت.
اگر چکش دست من بود به سطر دوم میزدم و کلمات بعد از ((خواب)) رو یک سطر پایینتر میاوردم.

سلام
ممنون
راستش در اصل همون یک سطر پایین تر هم بودن
نمی دونم چرا توی ویرایش اینجوری شده
الان درستش می کنم

بازم ممنون
متوجهش نبودم

یه مسافر سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:40 ب.ظ

مرسی یه عالمه
...
آقا شما همینجوری هم، بی چکش کاری و بی سمباده زدن، حس و قلمتون عالیه ....
...

می دانم
شاه ماهی قصه های دور و دیر
آخر
به تور شاه بیت غزلهایم خواهد افتاد

می دانم



چکش کاری که...
اما چوب کاری لطفا... نه !

ثنائی فر چهارشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:13 ب.ظ

که بدون شکش و سمباده هم زیباست
سلام زیبا بود

سلام
متشکرم
شما لطف دارید
از پست جدید چه خبر؟

زینب چهارشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:44 ب.ظ http://inrouzha.mihanblog.com

کاش از برکه به دریا برسم...
برکه با رود فرق میکنه؟
میدونم همه رودها راهی دریان
اما برکه ها هم به دریا راه دارن؟احساس میکنم راهی که برکه ها باید طی کنن تا به دریا برسن سخت تر از راه رودهاست....

الان من دقیقا متوجه نشدم که شما سوال کردید یا جواب دادید
با این حال... به قول شما راه برکه سخت تره
چون اگه راه داشت برکه نمی شد
رود می شد

برکه باید خیلی تلاش کنه تا از جا کنده بشه
درست مثل بعضی از شرایط و موقعیت ها

ثنائی فر پنج‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 09:43 ق.ظ

دیگه جدید نیست قدیمی شده باید به فکر بعدی بود

منظور من هم پست جدید بود یعنی پست بعدی که قاعدتا باید در راه باشه

یه مسافر پنج‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:13 ق.ظ

گفته بودی برایت چیزی بنویسم،
چیزی نمی نویسم!!!
چشمانم را که بخوانی
برای سالها از تو نوشتن کافیست ...

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

سهبا یکشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:54 ب.ظ

و در این خستگی چشمه و مهتاب
قایقم را
خواهم انداخت به آب ...

سلام . خوشحالم که طبع شعری تان تازه و بیدار شده . منتظر غزلها و شعرهای زیبای بعدتان هستیم .

سلام
ممنون

شعر...خیلی هم دست خود آدم نیست
گاهی به درون آدم نگاه می کنه
کاری هم نداره که حالت خوبه یا خراب

حس کنه وقتشه خودش میاد

شعر های زیبای بعدی؟
قبلی ها هم چیز قابل توجهی نبودند

از استاد قهرمان عزیز چه خبر؟ نگران تر شدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد