سرزمین  آفتاب
سرزمین  آفتاب

سرزمین آفتاب

شب ...


تقدیم به تو...


یک نفر نیمه شب هوس کرده ،قاطی و بی قرار می آید

مست می خوانَد و صدایش هم ،از ته لاله زار می آید



یا بیا این طرف لب چشمه، یا مرا با خودت ببر بانو

دل من با نگاه سردت هم ، اندک اندک کنار می آید 


تا سکوت تو مثل یک شیشه ست، دست من بی قرار یک سنگ است

حنجره ، مشت، اشک و فریاد ، شعر من بی شعار می آید


شب نشسته سیاه و رمز آلود ، چشمهارا دوباره می دوزند

باز گم شد نشانه ی خورشید ، که از آن کوهسار می آید


خنجر تیز صبح را بردار، با گلوی شب آشنایش کن

برنوی کهنه ام صبوری کن، آخرین تک سوار می آید...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد