سرزمین  آفتاب
سرزمین  آفتاب

سرزمین آفتاب

تو ، بالاتر می روی و من از این ارتفاع پست...

سال 71 بود که به اتفاق 6نفر از همکلاسیهای دانشگاه تصمیم گرفتیم به شمال برویم.اما نه از راه عادی یا با ماشین.

صاف و میانبر از وسط کوه های تماشایی البرز...بعد از 5 روز هم از "رودسر" سردرآوردیم.

یکماه بعدبزرگترین فراخوان کوهنوردی کشور برای اعزام و صعود به قله سبلان بود که...مثل خوره ها اسم نوشتم و رفتم و بسیار خاطره ساز شد( خیلی هم سخت بود اما من هم جزو 300 نفری بودم که از بین 5000کوهنورد توانستند به قله زیبای سبلان برسند.) بخاطر علاقه ام به ورزش مدتی بود که عاشق کوهنوردی شده بودم و به شکل آماتور از پسش بر می آمدم.چند سال بعد یعنی سال 76با تعدادی از هم خدمتی های دوره سربازی ، دماوند باشکوه را هم تجربه کردم...

ای دیو سپید پای در بند...ای گنبد گیتی ای دماوند...


کوه همیشه برایم عظمتی ستودنی داشت.

این بود که هروقت اسم قله های بلند هیمالیا را می شنیدم از خودم می پرسیدم واقعا چطور بعضی ها می توانند بر این پله های 8000متری پای بگذارند؟مگر می شود؟ خیلی سخت است...خیلی.

اما...

انگار ترسم در قالب خوابی کابوس گونه در روزهای آغازین این هفته دوباره تعبیر شد. سه کوهنورد ایرانی پس از آنکه به قله یکی از سخت ترین کوه های هیمالیای افسانه ای رسیدند  و مسیر جدیدی را به نام ایرانیان بازکرده و به ثبت رساندند در راه بازگشت مسیر را گم کردند  و ...





کوه...آنهم در این مقیاس و ارتفاع اصلا با تپه هایی که صبح روزهای جمعه برای تفریح می رویم قابل قیاس نیست.کوچکترین اشتباه فورا منجر به تلفات می شود و اولین خطا ، می شود آخرینش ! آبی که می خوری اگر فقط کمی بیشتر در ارتفاع بمانی تبدیل به ازت می شود و در ریه ها آزاد می شود وآن وقت کار تو تمام است.

نخوری هم هیچ قندی تبدیل به انرژی در دست و پاهایت نمی شود که حتی بتوانی راه بروی. صعود یا فرود پیشکش ! اکسیژن ، ارتفاع و رقیق شدن هوا و افت فشار و...کاری می کنند که همه تجهیزاتت مثل کرامپون و کارابین و یومار و ... جا می زنند و یاری ات نمی کنند. بعد کمبود اکسیژن توهم را در مغزت می زاید و تصمیم گیری درست دیگر امکان ندارد.اینها را نوشتم تا بدانی وقتی یک کوهنورد در آن ارتفاع وحشت آور زمان را به قدر ثانیه ای ، یا تجهیزات را  حتی در حد یک میخ و کارابین از دست می دهد ناخواسته وارد بازی مرگ و زندگی می شود . نه اورژانس  می تواند کاری کند.نه هلیکوپتر نه تیم جستجو و نجات.تویی و تقدیرت و شانس !

متاسفانه دیروز تیم جستجو رسما اعلام کردند که جستجوهایشان بی اثر بوده و امکان زنده ماندن سه کوهنورد دلیر ایرانی وجود ندارد.و در این حرفه ، این یعنی پایان مسیر زندگی کوهنوردانمان.


با تواضع تمام و احترام فراوان آمیخته با بغض و تاسف ، این پست تلخ را تقدیم می کنم به روح بلندپرواز سه ورزشکار عزیز ایرانی که در روزهایی که پسران جوان این کشور با شلوار جین صورتی و ابروهای برداشته و تمیز و مژه های ریمل زده ! سوار بر خودروهایشان خیابانها را در جستجوی دخترکان هزار بار متر می کنند...در روزهایی که ورزش کسر شان است و عوضش پایپ و شیشه کلاس می آورد... بال گشودند و از شهر های کثیف ما پرواز کردند و رفتند در بلندترین نقطه ی این کره خاکی و برای همیشه در اوج و عظمت...آرام گرفتند.


این پست با همه کوچکی خودش و نگارنده اش ، تقدیم به سه سیمرغ جاوید ایران :

 آیدین بزرگی

مجتبی جراحی

و پویا کیوان

یادشان مانا و نامشان  بلند باد


نظرات 4 + ارسال نظر
سهبا پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:13 ق.ظ

نصف شبی عجب پستی ...
بند بند بدنم لرزید و بغض .......
یادشان مانا ...
ممنون.

راستش...چند سال قبل هم یک کوهنورد همشهری
صاحب کتابفروشی مولانا
رفت و در بلندی های علم کوه خوابید وهرگز بیدار نشد
حسن زرافشان...
بر خلاف جثه اش مرد بزرگی بود
مثل همین سه سیمرغی که رفتند اون هم در اوج قله پر کشید.منتها اینبار بچه ها به خونه برنگشتن :(
شاید اونجا آرامش بیشتری داشته که مجذوبش شدن و موندن :(
سه دوست
سه هم نورد
سه سیمرغ بلورین

واقعا توی اون سرمای وحشتناک اون ارتفاع
الان بلور و کریستال ...
بغض کلافه می کنه آدمو

vahid پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:36 ق.ظ http://bazbinafza.blogsky.com

چنانچه می خواهید در دنیای اینترنت بهتر و بیشتر دیده شوید فقط این کار را به ما بسپارید/
با ما شمارشگر بازدید سایت خود را منفجر کنید/
ما کاری می کنیم تا به طور چشمگیری بازدید از وبلاگ و وب سایت شما افزایش پیدا کند
100 هزار بازدید در طول یک هفته
200 هزار بازدید در طول 10 روز
900 هزار بازدید در طول یک ماه
http://bazbinafza.blogsky.com
http://bazbinafza.rozblog.com

قربون دستت داداش
نمی تونی یه کاریش بکنی که کمتر دیده بشه ؟
همین دوستانی که اینجا هستن برام کافی و خوبن.

"مرا با غریبه ها چکار"

باران پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:26 ب.ظ http://taranome-baran.blogsky.com

سلام دوست آفتابی
چه پست و خبر غمگینی واقعا آدم تصورشون میکنه بغض میاد و میخاد خفت کنه و داد بزنی ای خدا اگه میخای پیشت بیان حداقل نذار زجر بکشن
به وجود این سیمرغ های طلایی کشورمون افتخار میکنم و روحشون شاد فقط همینو میتونم بگم

زجری که ... در کار نبوده دوست من
سرما اول آدمو سست می کنه
بعد بیحال
بعد یه خواب سیاه میاد ...
بعد هم همه چیز تموم...

خوبیش اینه که هیچ زجری نکشیدن :(

همه مون بهشون افتخار می کنیم
ممنون که تو هم توی لیست افتخاری دوست من
سرت سبز و دلت خوش باد

امپراتور بهار پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 06:28 ب.ظ

سلام دوست فرهیخته ام

گم شدن همیشه تلخ است و این زهر تلخ تلخ است

حدود 50 سال پیش جوانی از شهرم در کوهای گرین گم شد وهنوز ترانه توکل پیدا شده زمزمه می شود ترانه ای که بند بند آدم را به لرزه در می اورد...
دست مریزاد ...کارشان کمتراز شهادت نیست هم نام ایران را ثبت کرده اند وهم جنگیده اند تا پیروز شوند...کاش بعضی ها بفهمند شهادت فقط گلوله نیست

دست و دلتان سبز
که
نشان دادید هنوز هم هستند کسانی که قدر اینگونه پرواز ها را می دانند و شهید را فقط جان سپرده بر اثر اصابت گلوله نمی دانند
هر کس اسم میهن را بالا ببرد
شهید است
هر کس پرچم سرزمینش را برافرازد بر او باید به دیده تحسین نگریست
حتی اگر برای استقرار پایه ی پرچمش جایی بجز قلب خود نیافته باشد
اما برای خانواده هایشان... ای کاش کسی پیکرشان را می آورد تا لا اقل این دلهای منفجر و منقلب...کمی به بوی آنکه در گورستان شهرشان می آرامد...کمی...فقط کمی آرام گیرند. اما تا نیایند...قرار به دلهای خانواده نمی آید... :(

در آخر
فقط به آنها حسودی ام می شود
چه جای بلندی را برای آرامشگاه خود برگزیده اند...

اما به قول شما : الانتظار اشد من الموت :(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد