سرزمین  آفتاب
سرزمین  آفتاب

سرزمین آفتاب

رنج دانستن

در نگاه نخست، دانستن از ندانستن بهتر به نظر می‌رسد. همچنانکه روز از شب، یا مرگ از زندگی، یا سیرابی از تشنگی.

اما این تنها در نگاه نخست است. دانستن شاید به لذت منجر شود اما همیشه به رضایت منجر نمی‌شود.

نخستین حوزه دردناک دانستن، داشتن دانش است. منظورم از دانش، مشتق و انتگرال و ترتیب عناصر جدول مندلیف و نام کرم‌های پیچیده مثل دراگونکولوس نیست. منظور من از دانستن، هر آن چیزی است که درک بهتری از محیط ایجاد می‌کند و آگاهی می‌بخشد. آن کس که اقتصاد می‌آموزد، آن کس که مدیریت می‌فهمد، مغز را می‌شناسد، فلسفه را درک می‌کند، روانشناس می‌شود، جامعه‌شناسی دغدغه‌اش می‌شود،و... «آگاهتر» می‌شود و آگاهی یعنی رنج.

رنج اینکه دردهای دیگران را می‌بینی. دردهایی که یا خود نمی‌بینند و یا نمی‌فهمند.

رنج اینکه در میانه جمع تنها می‌شوی. چیزهایی را می‌خواهی که دیگران نمی‌خواهند و دیگران در رفتار و گفتار و زندگیت، چیزهایی می‌بینند که هرگز ندیده‌ای و به آن فکر نکرده‌ای.

رنج اینکه دیگران طردت می‌کنند.

رنج اینکه دیگران قضاوتت می‌کنند.

به آن «گنگ خواب‌دیده‌ای» تبدیل می‌شوی که عالم برایش «تمام کر» است. نه زبانی برای گفتن داری و نه آن روز که بر زبان آوردی گوشی برای شنیدن خواهی یافت.

حوزه دردناک دیگر، در محیط خانواده است. به یاد می‌آورم آن زن را که برای آزمون وفاداری همسرش، در غیاب خودش صدای همسرش را ضبط کرد و در بازپخش آن، دو «نکته» بر «دانسته‌هایش» افزوده شد. نخست اینکه همسرش به او خیانت می‌کند و دوم اینکه او را یک «خرس گوشتالود» می‌داند.

آنها جدا شدند. مرد بر سر زندگی دیگری رفت تا به خدمت یا به خیانت، آن را اداره کند. اما زن، حتی در شیرین‌ترین لحظات زندگی آینده ، حتی در شنیدن دوستانه‌ترین و عاشقانه‌ترین واژه‌ها نیز، در گوشه‌های پنهان دلش، بر خود خواهد لرزید که شاید اینجا نیز در غیابم، «خرس گوشتالویی» بیش نباشم.

آن زن تا روز مرگ، با احساس یک «خرس» زندگی خواهد کرد. بی هیچ دلیلی. جز آنکه در لحظه‌ای، نتوانست بر وسوسه بیشتر دانستن غلبه کند.

حوزه آسیب زننده دیگر، محیط کار است. حرف زدن پشت سر مدیران، از جمله اخلاق‌های نادرست کارکنان است که مروری کوتاه به تاریخ مدیریت و حکومت، نشان می‌دهد که قدمتی هم‌اندازه حضور انسان بر این کره دارد. همچنانکه اخلاق نادرست مدیران نیز در این است که در گفتگو با هم‌ رده‌های خویش، برای اثبات برتری و قدرت، از اعتبار و نام کارکنان خود خرج می‌کنند. مدیرانی که مکالمه‌های کارکنان را گوش می‌دهند و یا کارکنانی که کوچکترین حرف‌های مدیران را ردیابی می‌کنند، کیفیت زندگی کاری خود را بهبود نمی‌بخشند. بلکه خود را در محیط کار شکنجه می‌دهند.

در مذاکره و ارتباطات نیز ماجرا همین است. زیادتر دانستن، الزاماً به نتیجه بهتر منجر نمی‌شود. گاه ما را به سمت رفتارهای عجولانه سوق می‌دهد و گاه چنان عنان اختیار از کف ما می‌رباید که از ادامه گفتگو باز می‌مانیم.

به نظر می‌رسد در بهشت دنیا، «دانستن» درخت ممنوعه‌ای است که اگر چه، هر کدام تا حدی به تغذیه از آن برای زنده ماندن نیاز داریم، اما هر گاز بیشتر از نیاز، دردها و رنج‌های بیشماری را به جسم و جان ما تحمیل خواهد کرد.


برگرفته از وبسایت روزنوشت های محمدرضا شعبانعلی  http://www.shabanali.com

نظرات 5 + ارسال نظر
بابک خرمدین سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:57 ق.ظ

سلام

الان تو دانایی یا نادان ؟

علیک سلام
بابا جان ! بذار ویرایشم تموم بشه.
هنوز انتشار رو نزدم می بینم یه نظر رسید!!! تو از خواب بیدار می شی اول بهتره دست و صورتتو بشوری بعد کامپیوترت رو روشن کنی !!

من ؟ دانام یا نادان ؟ در مقایسه با چه کسی ؟ با تو ؟ اینم سوال داره ؟

سرزمین آفتاب سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:04 ق.ظ

خدا نکشدت بابک...کلا 13 دقیقه بعد از انتشار
نظرت رسیده
یعنی ظرف دو دقیقه با خبر شدی.
نـُه دقیقه خوندیش ( واقعا که ! )
1.5 دقیقه هم هنگ بودی
نیم دقیقه هم نوشتی و ارسال کردی نظرت رو !

جوجه اردک زشت سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:11 ب.ظ

سلام مهربان فرهیخته
انسان بخاطر سیب یا گندم از بهشت حضور دوست اخراج نشد بلکه انسان به دنبال دانایی بود کشف شهود خط قرمز

پیش تر سطح سواد خواندن ونوشتن بود بعد مدرک عالی بعد زبان کامپیوتر وحالا تحلیل چون هر سوای که بخواهی جوابش را گوگل می داند اما تحلیل درست دانایی می آورد.

کشف لایه های پنهان درد می آورد رنج می زاید برای همین اشت که می گویند پشت دیوار دانایی اندوه است

سلام دوست خوب

چه جمله قشنگی : سواد را گوگل دارد اما تحلیل دانایی می آورد

آفرین

موافقم
پشت دیوار دانایی ، اندوه است
یا به تعبیر مرحوم ایرج میرزا :
بدبخت آنکه گرفتار عقل شد
خوشبخت آنکه ... ( شرمنده کمی از ادب به دوره بقیه ش ! )

نهایتا این دانایی کاملا اکتسابیست یا بشر در کوتاه مدت می تونه خودش بفهمه خلاء و نیازش رو و به دنبال شهود و مکاشفه و استنتاج بره ؟
من تصورم می کنم دانایی میوه ی دیر رسی است که در یک پروسه بسیار بسیار طولانی و آفت پذیر و تحت شرایط اجبار و اضطرار یا بر حسب اتفاق (مثل سیب و نیوتن) برای ذهن های جستجوگر !! به بار می شینه
زیرا هم نیازها بسیار کهن هستند اما بشر همیشه به سمت دانایی حرکت نکرده
و هم سیب های زیادی به زمین افتادند اما فقط نیوتن بخاطر جنس تفکرش به رابطه دلیل و مدلولی جاذبه و سیب پی برد

درخت عمرتان پربار از میوه شیرین و گوارای دانایی باد

سهبا سه‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:36 ب.ظ

یعنی من هم یک خرس گوشتالو هستم ؟

یعنی شما هم صدا ضبط می کنید ؟؟؟ !!!!!!!!!

آقای نوستالوژی چهارشنبه 27 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:55 ب.ظ

بابت نظری که راجع به اون قضیه دادی ممنونم و ازت تشکر میکنم.

البته شاید دو نوع تعبیر بشه از ((دانستن)) کرد. یکیش به معنای دانایی و یکیش هم به معنای همون چیزی که اون خانم فهمیده بود. این دو تا یه کم با هم متفاوت هستن ولی خب هر دو عذاب آورن!

خوشحالم که یه جاهایی شبیه به هم فکر می کنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد