-
آخرش کار می دهد دستم
دوشنبه 22 خردادماه سال 1391 14:13
تیزی گوشههای ابرویت پیچ و تاب قشنگ گیسویت آن دوتا چشم ماجراجویت این صدای خوش النگویت ! آخرش کار میدهد دستم! ناز لبخندهای شیرینت طرح آن دامن پر از چینت «هـ» دو چشم پلاک ماشینت شیطنت در تلفظ شینت آخرش کار میدهد دستم گیسوانت قشنگی شب توست صبح در روشنای غبغب توست ماه از پیروان مذهب توست رنگ خالی که گوشه لب توست آخرش...
-
نشان محبت
سهشنبه 16 خردادماه سال 1391 11:21
آزارم میدهد دیدن آن منظره که مادری کودکش راسیلی میزند ولی کودک بازهم دامانش را رها نمیکند، کجاست آن قاضی تا حکم کند که مادر منبع محبت است یا کودک ؟!! زنده یاد حسین پناهی
-
رنجور دردستان ... علی !
شنبه 13 خردادماه سال 1391 10:02
قلمهایتان را نازکتر بتراشید! وسطرهای نامه ها را به هم نزدیک تر کنید! و در نامه هایتان به من از نوشتن کلمات زائد ! خودداری کنید !! و {مستقیما} سراغ اصل مطلب بروید! زیرا بیت المال مسلمین تحمل این ضررها را ندارد!!! ********************** هرچند علی مظلوم ترین فرد توی دنیای امروزه نه کسی گوش به حرفاش می ده نه دیگه کسی از...
-
ایستاده ام !
دوشنبه 8 خردادماه سال 1391 21:12
روزگارا تو اگر سخت به من می گیری با خبر باش که پژمردن من آسان نیست ! گرچه دلگیر تر از دیروزم گرچه فردای غم انگیز مرا می خواند لیک باور دارم دلخوشی ها کم نیست زندگی باید کرد
-
آتش در نیستان !
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 05:46
ابراهیم و آتش همینجوری نشستم و دارم فکر می کنم نگاهم نقطه ی مشخصی رو دنبال نمی کنه...درست مثل فکرم فراخوان عمومی یکی از دوستان درباره یه پست مشترک با مضمون مشخص که هر از گاهی باعث می شه قلم ها جهت پیدا کنندباعث شده انقدر دوستان پست های قشنگ بنویسن که اولش ترجیح می دادم هیچی ننویسم و فقط خواننده متن های زیباشون باشم...
-
رفیقان ماسه ای
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1391 10:40
ماسه ها فراموشکارترین رفیقان راهند... پابه پایت می آیند آنقدر که گاهی سماجتشان در همراهی حوصله ات را سرمیبرد اما کافیست تا اندک بادی بوزد یا خرده موجی برخیزد تا برای همیشه رد پایت از حافظه ضعیفشان پاک شود و دل به رد پای دیگری ببندند! ما از نسل ماسه ها نیستیم... از نسل صدف هاییم... صدف هایی که به پاس اقامتی یک روزه تا...
-
هوای تو
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 13:25
هوایت دستان سنگینی داشت ... به سرم که زد فهمیدم ...
-
ادعاهای ما-رفتارهای ما
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1391 18:39
یکی از بزرگترین چیزهایی کـه زندگی بهم یاد داد ایـن بود که هـیچوقت هیچ عملی رو هرچقدر هم زشت باشه به شدت محکوم نکنم. نـمیگم عـمل زشت یا مـجرمانه دیـگران رو نـباید مـحکوم کرد اما بهت پیشنهاد میکنم اینکار رو بـا ((شدت)) و جـبهه گیری و به کار بـردن حرفهای تند و ادعای خوب بودن خودت در مورد اون شخص انجام نده. به من ثابت شده...
-
حکایت دوستی و چای !
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1391 19:39
نمی دانم نویسنده این متن کیست. اما ... متن زیباییست: ۱- دوستی با بعضی آدم ها مثل نوشیدن چای کیسه ایست. هول هولکی و دم دستی. این دوستی ها برای رفع تکلیف خوبند اما خستگی ات را رفع نمی کنند. این چای خوردن ها دل آدم را باز نمی کند. خاطره نمی شود .فقط از سر اجبار می خوریشان که چای خورده باشی. به بعدش هم فکر نمی کنی ! ۲-...
-
دلیل عاشقی
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1391 11:31
گفته بودم که خاطرَت را این، مردِ تنهای ایل می خواهد گفتی :" آخر چرا؟!" و پرسیدم : " عاشقی هم دلیل می خواهد؟؟؟" قلبِ تو ، جنس سنگ هم باشد، قبله ی آرزوی من آنجاست فتحِ این کعبه ای که می بینم... آه ! اصحاب فیل می خواهد!! گفته اند امتحان چشمانت، کار یک عاقلِ مسلمان است کوفه ی چشمهای تو شاید "مسلم...
-
میکشدم می به چپ !
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 22:29
با اجازه برادرم: می کشدم می به چپ می کشدم دل به راست رو که کشاکش خوش است تو چه کشیدی بگو... یه عده از دوستان و ارباب فضل و صاحبان قلم به اشتباه بر من منت گذاشته و گاه و بیگاه سرای تهی ام را به لطف قدمی منور می کنند شرمنده ام اغلب دستم خالیست ( بر خلاف دلم ) اما امشب خیلی ناگهانی تصمیم گرفتم برای معدود دوستانی که آدرس...
-
گرگ درون ( به پاس و یاد ملخ حسادت)
شنبه 19 فروردینماه سال 1391 12:40
گفت دانایی که گرگی خیره سر هست پنهان در نهاد این بشر هر که با گرگش مدارا می کند خلق و خوی گرگ پیدا می کند هر که گرگش را در اندازد به خاک رفته رفته می شود انسان پاک زور بازو چاره این گرگ نیست صاحب اندیشه داند چاره چیست در جوانی جان گرگت را بگیر وای اگر این گرگ گردد با تو پیر ! اصلا قرار نداشتم الان این پست رو بنویسم...
-
... به هم می خوره !
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1391 12:52
حالم از ایستگاهِ بی آر تی حالم از پمپ بنزین ِ کارتی حالم از اقتصاد و بی پولی پرسه با آدمــــــای معمولی حالم از شعرهای بی مصرف حالم از ایستادن ِ ته ِ صف حالم از بوی گندِ سیگار و بستن ِ سیم ِ چهار ِ گیتار و حالم ازغـُرغـُرای بابام و بچه م اونی نشد که می خوام و حالم از فال گیر و معتاد و دوُر دوُر ِ سعادت آباد و مرسدس...
-
تا حالا سرتون اومده ؟
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 01:10
عید 84 بود به اتفاق خانواده پدرم واسه بازدید عید یکی از دوستان رفته بودیم منزلشون همه سرشون به صحبت وغیبت و تعریف و تعارف گرم بود منم خواستم خیر سرم از فرصت بدست اومده استفاده بهینه بکنم و دوسه تا مسیج واسه دوستام بفرستم اتفاقا هم گوشیم جدید بود هم سیمکارتش خط قبلی رو به دلایلی با جاه و جلالش فروخته بودم و اینو تازه...
-
دلم گرفت
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1391 11:14
خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت از اینکه بال و پری داشتم ولی بالاتر از خودم نپریدم دلم گرفت از اینکه با تمام پس انداز عمر خود حتی ستاره ای نخریدم دلم گرفت کم کم به سطح آینه ام برف می نشست دستی بر آن سپید کشیدم دلم گرفت دنبال کودکی که در آن سوی برف بود رفتم ولی به او نرسیدم ، دلم گرفت...
-
من گرفتم تو نگیر
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1390 13:51
زن گرفتم شدم ای دوست به دام زن اسیر من گرفتم تو نگیر چه اسیری که ز دنیا شده ام یکسره سیر من گرفتم تو نگیر بود یک وقت مرا با رفقا گردش و سیر یاد آن روز بخیر زن مرا کرده میان قفس خانه اسیر من گرفتم تو نگیر یاد آن روز که آزاد ز غمها بودم تک و تنها بودم زن و فرزند ببستند مرا با زنجیر من گرفتم تو نگیر بودم آن روز من از...
-
دست دعا...آفتاب مهر
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1390 11:30
سلام هر گاه عزیزی بیمار است یا عزیزم بیمار هر گاه دست و دلم می لرزد و برای شفای کسی رو به دعا می آورم نا خوداگاه این دو عبارت آسمانی دلم را آرام می کند: "امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء " و "یا من اسمه دوا و ذکره شفا" مادر یکی از نزدیک ترین دوستانمان در همین وبلاگ ( همه میشناسیدش ) بیمار است...
-
بیست و چهار
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1390 11:59
تقدیم به دوستان خوبم: تلخ ترین سمفونی دنیا نواخته میشود وقتی که زنی در ساعت بیست و چهار پیچیده در لابلای چادر شب تمام دنیایش را در زباله ها جستجو می کند پی نوشت: نمی دونم تا حالا با همچین تصویر تلخی روبرو شدین ؟هیچ فکر کردین که ...
-
چو آفتاب و باران
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1390 16:09
سلام اصلا قرار نداشتم که تا ضرورت ایجاب نکرده پست جدیدی بذارم اما خوندن این غزل زیبای عبدالجبار کاکایی دهن من و وبلاگم رو با هم ! آب انداخت. دلم خواست که شما هم شریک باشین گذشتم از هوایی ، بریدم از جهانی به تو رسیدم از تو، به مرز مهربانی کجا بدون اسمت، غریبگی نکردم کجا پناه من شد، ازین همه نشانی فلات آفتابی ،در این...
-
«فروغ»... همیشه پر فروغ
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1390 14:00
« من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی واز نهایت شب حرف می زنم اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم » خیلی وقت بود که دلم میخواست در مورد اشعار فروغ و با در نظر گرفتن دو محدودیت بزرگ: ۱- حجم وبلاگ و حوصله خوانندگان ۲-بضاعت ادبی اندک و ناچیز خودم مطلبی...
-
مهمان
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1390 19:55
این شعر رو تقدیم میکنم به همه دوستان عزیز : من از سکوت و سیاهی چقدر بیزارم سحر بیا که برایت همیشه بیدارم هوا و آینه و گل ، و غنچه ها در خواب نسیم عطر تو را می برد سوی مهتاب شبی که خانه من هم ستاره باران شد تو آمدی و بهارم دوباره مهمان شد یگانه ساکن قلبم شدی بمان با من سرود روشن امید را بخوان با من دوای درد منی ای زلال...
-
هراس مرگ
سهشنبه 18 بهمنماه سال 1390 11:47
هرگز از مرگ نهراسیده ام اگر چه دستانش از ابتذال شکننده تر بود. هراس من ـ باری ـ همه از مردن در سرزمینی ست که مزد گورکن از بهای آزادی آدمی افزون باشد. جستن یافتن و آن گاه به اختیار برگزیدن و از خویشتن خویش بارویی پی افکندن اگر مرگ را از این همه ارزشی بیشتر باشد حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم <شاملو>
-
چای شیرین
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1390 12:04
خیلی سال قبل اواخر دهه شصت که هنوز دانشگاه آزاد یکسال قبل از دیپلم هم دانشجو رو جذب میکرد و بهش مرخصی می داد که بره دیپلمشو بگیره وبیاد... با یه عده از دوستای صمیمی دوره دبیرستان( همه سوم دبیرستان بودیم ) سوار مینی بوس شدیم و رفتیم زنجان که اونجا امتحان بدیم شب که توی راه پلیس سه بار راننده رو به بهانه های مختلف از...
-
واگیر
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1390 14:34
اندکی نوازشم کن نترس نمی گیری تنهایی واگیر ندارد ...
-
نفس
جمعه 7 بهمنماه سال 1390 03:51
تو مرا یاد کنی یا نکنی باورت گر بشود، گر نشود حرفی نیست؛ اما... نفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست!
-
مرض های خوابیده !
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1390 12:27
آخیش ... خفه کردم خودم و دوستا رو بسکه هر روز عین روانی ها هی گشتم و هی قالب عوض کردم و هی بدم اومد و هی پاکش کردم و هی .... کلافه شده بودم. بعد از اون قالب متحرک با عکس یه گل نرگس توی گلدون ( مروبط به اون یکی وبلاگ ! ) اینجا دیگه هیچ قالبی چشممو نگرفت. بعد بلایی سرخودم آوردم که دیگه نه می تونستم پست بنویسم نه از ریخت...