سرزمین  آفتاب
سرزمین  آفتاب

سرزمین آفتاب

لباست رو بپوش و برو توی دریا !

پرده اول: گرما

گرمای تابستان و فاصله طولانی با تعطیلات قبلی و کمبود استراحت، یاسر و همسرش رو هوایی کرد که یه سفر تا سواحل شمال برن و هم تنی به آب بزنن هم یکی دو روزی اونجا تمدد اعصاب کنن

توی مسیر مارپیچ شهرشون تا شمال چندتا پلیس و ماشین مقوایی و واقعی دیدن.اما هیچکدوم از اینا واسه کمک به ترافیک نبود.ترافیک سنگین بود و یک ساعت طول می کشید تا 100 متر بری جلو و خبری ازپلیس و همکار و همیارهاش هم نبود که به داد مردم برسن توی این گرما . فقط کمین کرده بودن ( دوکیلومتر جلوتر و فارغ از هیاهوی ترافیک! ) که چرخ ماشین کسی از خط وسط جاده رد بشه تا یه جریمه 40 تومنی ناقابل بذارن کف دست طرف و عجالتآ اعصاب آدم رو اول مسافرت رو به گند بکشن . شمال هم همه جا شلوغ و ترافیک و گرما... به ناچار تنها پناهگاه ، همون ساحل دریاس !


پرده دوم: لباست رو بپوش واسه شنا !

طرح سالم سازی ساحل ! به هر چیزی شبیه بود بجز سالم سازی. ماسه هاش پر از زباله و آشغال...پول و وسایلت رو هم یا باید بگیری توی مشتت یا اگه بذاری زمین دیگه رفته ! بیست متر هم بیشتر حق نداری توی آب جلو بری...که با این سواحل لایروبی نشده آب فوق فوقش تا زیر زانوت می رسه.جمعیت هم  که ترکوندن و انقدر محدوده طرح کوچیکه که سرریز جمعیت از نایلون های آبی که بجای دیواره های طرح استفاده می شد بیرون زده بود و کل ساحل رو گرفته بود. یاسر با دیدن این اوضاع ترجیح داد توی آب نره و همون لب ساحل کنار همسرش روی شنهای داغ کمی بشینه...تعجب کرده بود...اینهمه آدم و فقط یه ناجی غریق !!! عوضش تا دلت بخواد سرباز و ستوان و گروهبان نیروی انتظامی که یه بند سوت می زدن و امر و نهی می کردن. حالا در مورد سلامت شناگر ها هم نبود دستوراتشون. فقط نخند . برو کنار . جمع نشین . خانوم پاشو . آقا رد شو...  بود

لباس همسر یاسر کاملا پوشیده بود با این وجود مامورها بازم اذیت می کردن. در حالیکه فقط 500 متر عقب تر  و لب خیابون خانوما جوری لباس پوشیده بودن که انگار ساحل آنتالیاس وهیچ ماموری هم مزاحمشون نمی شد !!!

یه ستوان به یاسر که مایوی بلند تا زیر زانو پوشیده بود پیله کرد و شاهکار خودشو  رو کرد:

آی آقا ! برگرد لباست رو بپوش وبعد بیا برو توی آب !

دهن یاسر از تعجب وعصبانیت باز مونده بود...

" همه دنیا می خوان برن توی آب لباس شنا می پوشن من برم پیراهنمو بپوشم که برم توی آب؟؟؟؟ اینجا دیگه کجاس؟

بجای اینکه توی دریای به این آرومی چهارتا  ناجی اضافه کنن که سلامت مردم تامین بشه

چهارصد تا مامور گذاشتن که دوروز سفرت رو به کامت حروم کنن ولی کمکی ازشون بر نمیاد و اگه بگی کیف منو زدن یا ماشینمو دزدیدن خیلی طلبکارانه زل می زنن توی چشمت و رک بهت می گن: چشمت کور می خواستی مراقب باشی !!! "

یاسردیگه تحمل نکرد

سه تومن داد به پسرکی که سایبون اجاره می داد و آدرس یه ساحل پرت و خلوت و آروم رو در خارج از شهر گرفت . نیم ساعت بعد کنار یه ساحل آروم و خلوت و نسبتا تمیز بیرون شهر ترمز کردن و پیاده شدن و رفتن توی آب

نه خبری از دزدا بود نه خبری از مامورا که مسافرت رو کوفت آدم کنن.

خودش بود و خلوت و دریا و آفتاب...


پرده سوم :  ... 

همسر یاسر کنار ساحل می دوید و جیغ می زد

نیم ساعت تمام دوان دوان صد بار تا لب جاده رفته بود تا کمک پیدا کنه و باز دست خالی و تنها همان مسیر رو تا ساحل برگشته بود. بالاخره دوموتور سوار رسیدن و  اولی به 115 و 125 زنگ زد و دومی مسیری رو که همسر یاسر نشون داده بود نشونه گرفت و به سینه دریای آروم و خونسرد زد ولی دست خالی برگشت

بالاخره یک ساعت و نیم گذشت تا یه قایق آبی - نارنجی رسید و رفت و گشت و برگشت.اینبار توی تورش...یاسر برای همیشه به خواب رفته بود...


پی درد نوشت:

دوستی تعریف می کرد که برادرش توی یه کشور خارجی استخدام شده که نجات غریق باشه.می گفت توی عکس هاش بیشتر از مسافر وشناگر می تونی نجات غریق ببینی و حتی اگه دریا طوفانی بشه حق نداری مردم رو از شنا منع کنی . موظفی مراقبتت رو ببری بالاتر . وقتی برادر همین دوستم به یه شناگر اعتراض کرده که آقا دریا طوفانیه بیا بیرون

شناگر با عصبانیت بهش جواب داده : تو از دولت حقوق می گیری که مراقبم باشی تا من توی این آب و هوا بتونم شنا کنم .وگرنه دریای آروم دوتا ناجی بیشتر لازم نداره

یاد سواحل خودمون افتادم

ناجی که یا نداریم یا فقط یه دونه داریم که اونم سرش توی گوشیشه !!

ولی تا دلت بخواد ساحل پر از مامور و سربازه و مردم رو از جاهای شلوغ و پر جمعیت که اگه اتفاقی هم برات بیفته چهار نفر هستن که به دادت برسن کیش می کنن به طرف سواحل به ظاهر امن و آروم و ...یاسر ...قربانی همین کارکرد غلط پلیس و بقیه مسوولان کنار دریاس  اینجا را بخوانید

طبق آمار روزانه نزدیک به 20 نفر در سواحل شمال غرق می شوند

خجالت آوره . فقط بلدیم ادعا کنیم و حرف مفت و شعار  الکی تحویل مردممون بدیم...


*

ممنون از مسافر عزیز بخاطر کمک در ویرایش این پست.


نظرات 10 + ارسال نظر
ریحانه شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:21 ب.ظ

من واقعن ساحل هتل پارسیان خزر تو نمک آبرود رو دوست دارم... عالیه ...

از قشنگی از تمیزی ....حرف نداره بخدا

نوستالژیک ترین خاطرات شمال من مربوط به چالوسه

ساحل نوستالژیک واسه همه مون از قدیم الایام هست
اما این روزا ... من یادمه 25 سال پیش که سواحل شمال خیلی خلوت بودن هر ساحلی لا اقل 5-6 تا نجات غریق شیش دانگ داشت
جدیدا ... جبران کردن و چون جمعیت زیاد شده تعداد ناجی ها رو کم کردن تا مردم همینجوری هی بمیرن و هی کم بشن تا فرهنگ سازی بشه و دیگه نرن لب دریا...اونم با مایو...
اصلا چه معنی داره مرد با مایو بره توی آب؟
با مایو فقط...نه هیچ جا نمی شه رفت
زنها که هیچی... با مانتو و مقنعه حتی توی ساحل هم نباید برن...
می خوام برم یه دست کت شلوار برای دریا بخرم
شاید یه وقت خواستم برم لب ساحل بشینم ...

ریحانه شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:40 ب.ظ

همین که روسری ات را زدی کنار بس است
گرفته ای همه ی شهر را شکار بس است..

به مو بگو که به لشکرکشی نیازی نیست
برای فتح دلِ ساده یک سوار بس است..

شده ست رام تو دیگر رها کن آهو را
همین که او به نگاهت شده دچار بس است..

بیا و بر رخ آیینه ها بکش خود را
بیا که ماندن آیینه در غبار بس است..

به تکیه گاه خودت تکیه کن..پریشانی..
چقدر شانه بماند در این خمار بس است..

نبند تا که نگیرند چشم را مُژه ها
به دور چشم نکش سیم خاردار بس است..

قطارهای جهان را به ایستگاه نکش
برای رفتنت از شهر یک قطار بس است..

هزار مرتبه گفتم که دوستت دارم..
هزار مرتبه گفتی که زهر مار بس است..

...
ؤاقعا شاعر کولاک کرده :

هزار مرتبه گفتم که دوستت دارم..
هزار مرتبه گفتی که زهر مار بس است..

احسنت به این نگاه شاعر
احسنت

سهبا یکشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:48 ب.ظ

قطارهای جهان را به ایستگاه نکش
برای رفتنت از شهر یک قطار بس است..

سلام ...

سلام

انصافا من نمی دونم ریحانه خانوم چطور این همه شعر های زیبا رو پیدا می کنه
فکر کنم همه ما بخاطر اینکه با زحماتش نگاه بقیه رو به شعر مدرن و جدید عوض کرده ، در باب شعر خیلی بهش مدیونیم

ریحانه دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:40 ق.ظ

وای چه همه لطف دارین شما..ممنونم

لطفی در کار نیست دوست گرامی
واقعیت رو نوشتم

سبز باشید

حسرت دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 08:20 ق.ظ http://hasrat9.mihanblog.com

آقا نیمه پر لیوان هم ببین... همین که نجات غریق هامون خودشون غرق نمیشن خیلی عالیه!!

حق با توئه عزیز

وای به روزی که بگندد نمک :))

عجب نیمه ی پری !
:))

سمیرا دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:47 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

دیروزم که روزنامه ها نوشته بودند توی همین شهر" شون " 5 نفر غرق شدند!!! ما که کلا از آّب میترسیم تکلیفمون معلومه شنامون توی سواحل شمال و جنوب به خیس شدن مچ پا خلاصه میشه! اما خب از این کشور میشه بیشتر از این انتظار داشت.؟ شاید فردا روز بهتری باشد...

حالا حکایت این شهر"شون" مستقیما به بودجه هم بر می گرده
به هر حال توی جلسه اخیر برآورد شد که بیش از 800 میلیون تومن برای گاردریل زدن کنار همون کانال هزینه لازم دارن

درد اینه که توی اکثر شهرهای اروپایی یه رودخونه بزرگ اونم بدون هیچ حفاظی جریان داره و سالی یه کشته هم نداره
بالاخره فرهنگسازی هم کردن

منتها نگاه توی این کشور کلی درد داره
می گه توی ساحل کنار شهر نه با خانواده نه با مایو شنا نکن
خوب... من خودم شخصا سواحل بسیار زیادی رو دیدم که مردم همینجوری زدن به آب
که چی؟
که از شر مامورای بی سواد در امان باشن
کسی که دنبال بی ناموسی باشه نمی ره لب ساحل
با سی تومن یه پلاژ مزخرف می گیره و هر غلطی خواست می کنه
اومده لب ساحل که خیر سرش یه تفریح متناسب با فصل داشته باشه
وظیفه دولته که حمایتش کنه . مراقبت کنه ازش...
ولی...
سالیانه هم بالغ بر چند صد نفر تلفات همینجوری داریم
صورت مساله رو پاک می کنیم
بعد پز می دیم که 90 درصد کسانی که خفه شدن توی طرح نبودن
خوب پدر آمرزیده
طرحت طرح نبوده که مردم رفتن جای دیگه و خفه شدن

مگه همین یک ماه پیش یه ناجی بعد از نجات دونفر ایست قلبی نکرد و نمرد؟
یه ساحل و یه ناجی؟ فقط یه ناجی ؟؟؟؟؟؟؟
می ترسم اون دنیا هیزم برای یه عده ای کم بیاد !

فردا ؟؟؟؟؟؟
تا ما همینیم و مملکت همینه هیچ فردایی در راه نیست...فقط شبه . یه شب خفه و گرفته و تاریک :(

ای صبح
ای بشارت فردا
امشب خروس را در آستان آمدنت
سر بریده اند ...

ریحانه سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:24 ق.ظ

آنقدر مینویسم شعر از لجن بر آید
تا بوی کبریا از خاک عفن بر آید
شاید تنی درخشان از پیرهن بر آید
" دست از طلب ندارم تا کام من بر آید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن بر آید"

عادت به داغ دارم, خوب است حس پر پر
دلسوخته ام ولی باز , آتش فشان بیاور
ققنوسم و در آتش , بهتر که شعله ور تر
" بگشای تربتم را بعد از وفا ت و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن بر آید "

علیرضا آذر

عجب تضمین زیباااااااایی

احسنت
احسنت

آنقدر می نویسم ...شعر از لجن بر آید...
عالی

جوجه اردک زشت سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:25 ق.ظ

سلام دوست فرهیخته ام
ای خداااا به چی این فرهنگ باید دل خوش کنیم...پزعالی وجیب خالی حکایت ماست...
هر جای این مملکت رو نگاه می کنی فاجعه است بعد چطور داریم تحمل می کنیم شاخ لازمه
آمار دوسال تصادف جاده برابر با 8 سال جنگ...اینجا اینجور...آمار مرگ طبیعی در شهر مثل تهران تقریبا یک به میلیون شده
شادی حرامست دوست خوب من این رو چطور باید به این ملت حالی کرد
چند شب پیش دامادی بازداشت شد که چی از بخت بدش همسایه حوزه بوده...بدبخت جا نداشته عروسی بگیره
به امار غرق شده های دریا آمار مریضی ها آلودگی اب هم اگه اضافه شه...
آقا
...

گاهی شک می کنم
که مگه ما مسلمون نیستیم؟
مگه نص صریح دین نیست : کلکم راع و کلکم مسوول عن جیبتان...نه ببخشید کلکم راع و کلکم مسوول عن رعیت ؟؟
فقط ادعا
فقط شعار
فقط حرف مفت
...
یک مشت آدم چشم چرون و لمپن و بی تربیت به اسم ناجی گذاشتن لب ساحل
یا دارن به مردم توهین می کنن
یا دارن بالا پایین زن و بچه مردم رو انداز-ورانداز می کنن
نه نظارتی
نه آموزشی
نه کنترلی

به هر حال اینم یه نوع مملکت داریه دیگه
آسمونم سوراخ نمی شه
به قول شما اون آمار تصادف و ماشین های نویی که با هزار نقص فنی از کارخونه بیرون میان و افسر رشوه بگیر کنار جاده و ...

ای برادر
دل نیست که
دیگه لخته های خون و بغضه که " دَ‌ لَمه " بسته

میشه بیایی دست منو هم بگیری ببری با اون کبوترهای پست اخیرت پرواز بدی برای همیشه برم؟

ریحانه سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:43 ب.ظ

گفتگو در تنهایی تغییر کاربری داد

از اول هم کاربریش همین بود

شعر
شعر
...
و باز هم شعر
اونهم به قول امپراطور عزیزم : شعر ناب

جوجه اردک زشت چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:41 ق.ظ

هیچ نمی دونستم عمق فاجعه کجاست تا اینکه توی نشریه سمیرا خان پیام تلفنی اومد که چهارستون بدنم تکون خورد پیام از سمت یه دختر دبیرستانی بود که گفته بود میشه برای امنیت جلو دبیرستان دخترانه وقت تعطیل شدن از سرباز ومامور نیرو انتظامی استفاده نکنید اینها خودشون بیشتر متلک میگن
فاجعه است که جایی که باید اعتماد کرد ضربه می خوری...من این را با گوشت و پوست و روح و ....احساس کردم...
واما کبوتر...
آخ دلم کبوتر میخاد

سلام امپراتور دیار مهربانی ها

نکته همینجاست
متولی ...خود خائن تر است
چرا؟
هزار دلیل دارد:
نبود آموزش
عدم فرهنگ سازی
بستر های غلط تربیتی
اما
چیزی که بیشتر باعث کج شدن این درخت شده اینه :

آن مسوول ارشد
آن راس هرمی که باید مدیریت زیرمجموعه خود را بر عهده بگیرد
آن رییس
آن پدر...
آن...
هر کسی که در هر مجموعه ای ارشدترین است
خود هیچ اعتقادی به تربیت و نظارت و کنترل ندارد
چرا؟
چون خودش هم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد