سرزمین  آفتاب
سرزمین  آفتاب

سرزمین آفتاب

آقای نسبتا محترم !!

راهنما رو نزده پیچید و از سمت راست بلوار یهو سر اسب مبارکش رو کج کرد که بیاد از دور برگردون ، دور بزنه ! جفت پا رفتم روی ترمز و سی سانت مونده بهش ایستادم...هنوز حتی یک کلمه هم در اعتراض به رفتار غیر حرفه ایش !! نگفته بودم که خیلی طلبکارانه و حق به جانب داد زد :

کوری؟ راهنما رو نمی بینی؟


***

کارت خروج رو زدم و از اداره رفتم بیرون. سر چهار راه بعد از اینکه چراغ سبز شد دومین ماشینی بودم که حرکت کردم که یهو یه وانت نیسان آبی !!چراغ قرمز رو رد کرد و دیر جنبیده بودم یه طرف ماشین رو له کرده بود... ایندفه دیگه شاکی راننده ش رو نگاه کردم که یهو داد زد :

کوری؟خب دارم رد می شم !!

تایمر معکوس چراغ  سبز راهنمایی هنوز 18 ثانیه دیگه وقت داشت و من ...


***

غروب بود. رفته بودم کمی سیب زمینی پیاز بخرم و برگردم . هم راه نزدیک بود و هم من دیدم حوصله ماشین بردن و جای پارک پیدا کردن ندارم . پیاده رفتم . سر چهار راه ادای آدم متمدن ها رو در آوردم و ایستادم تا چراغ راهنمایی برای چپ و راست قرمز بشه و چراغ عابر سبز ، تا از محل خط کشی رد بشم

یه پراید سفید چنان از چله کمان رها شد و گاز داد که اگه همون نیم متر رو هم به عقب نپریده بودم الان از شر خوندن این پست راحت شده بودین.

دیگه خیلی عصبانی شده بودم...اومدم بگم که : آقای نسبتا محترم ! هم چراغ شما قرمزه هم چراغ من سبز...

که بازم راننده پیشدستی کرد و یهم یادآوری کرد که نابینام !

- هوووووو ...کووووری ؟

و رفت...


***


توی شهر شما آدم های ... من به کور بودنم افتخار می کنم

نداشتن مهارت رانندگی عیب و عار نیست

اما اینکه آدم خودشو همه جا محق بدونه و بقیه رو دارای گوش های دراز فرض کنه

اینکه انقدر خود خواه باشی که هر چیزی رو برای خودت درست بدونی و برای دیگران ممنوع

اینکه کور خود باشی و بینای مردُم

اینکه نه قوانین راهنمایی رانندگی رو بلد باشی و نه همون یه ذره یی رو که بلدی رعایت کنی

اینکه هنوز تربیت خانوادگی ما به حدی نرسیده که کیسه ی خالی شخصیتمون رو  پشت فرمون ، توی مهمونی ، سر سفره ، موقع خرید و ...واسه همه فاش نکنیم

و اینکه توقع داشته باشیم همه واسه رعایت حال ما هر کاری بکنن و ما وظایفمون رو هم انجام ندیم

نشون می ده که ماها شدیدا ضعف تربیتی داریم . شدیدا دو شخصیتی هستیم و شدیدا عقب مونده


ما درست بشو نیستیم

چون از بس متکبریم ، اصلا خبر نداریم که وضعمون خیلی افتضاحه !

نظرات 4 + ارسال نظر
آقای نوستالژی پنج‌شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 10:57 ق.ظ http://hasrat9.mihanblog.com

ایکاش فقط موقع رانندگی مجبور بودیم همدیگه رو تحمل کنیم. باز هم جای بسی شکر بود!

سلام حسرت عزیزم

آخه همون یه جا هم همدیگه رو تحمل نمی کنیم !

آتش پنج‌شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 09:17 ب.ظ http://dideno.blogsky.com

سلام . پس بالاخره این آفتاب ما رخ نمود .
بله همین طوره . من هم بارها شاهد این طلبکاری های معکوس بوده ام بعضی وقت ها فکر میکنم این افرادی که اینقدر متوقع و طلبکار هستند چرا وقتی حقشون توسط قانون ودولت خورده میشه یک جیک هم از هیچ
جایی شون در نمیاد . اما ازطرفی هم میشه این طور دید که از بس تحت فشارهای مختلف بود ه اند و نتونسته اند خودشون را خالی کنند منتظر کوچکترین اعتراضی هستند تا همه چیز را سر اون خالی کنن البته اگر مطمئن باشند که طرفشون اهل تلافی نیست یابه قول شما آدم بافرهنگی هست .
البته این نوع رفتارها ریشه در بی فرهنگی و تربیت نیافتگی افراد جامعه ای داره که امثال ما توش زندگی می کنن . بعضی وقتها فکر میکنم شاید واقعا در اینجا حق با اونها باشه . و این ما هستیم که باید بریم در یک ناکجاآبادی که حق را به کورها بدهند . نمی دونم تابحال
وبلاگ http://lalikue.blogfa.com را دیدید یانه اگه میتونید
عصبانی نشید یک سر به این آدرس بزنید تا انواع این
نوع بی شعوری هارا درجامعه خودمان مشاهده کنید
درضمن حالا بجای تجسس در تشابهات یک کمی هم به تفاوت ها توجه کنید بد نیست ها ما کلی متفاوت شدیم اما هیچکس تفاوت را احساس نمی کنه.این یعنی چی؟

بیست سوالیه ؟


سلام دوست قدیمی
دلمون پوسید از بس نبودی

جوجه اردک زشت جمعه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 12:34 ق.ظ

توی شهر شما آدم های ... من به کور بودنم افتخار می کنم

و
ما درست بشو نیستیم


سلام مرد ناب آفتاب
حیف این قلم که دریغ اش میداری ازما...

واقعا متاسفم که در چنین سرزمینی باید دم از فرهنگ زد..

دست مریزاد

سلام پادشاه بهار
شرمنده می کنی
قلم شکسته ی من در حد و اندازه این محبت شما نیست
اما...
حقیقتش اینه که فرهنگ مدتهاست که از سرزمین ما رخت بر بسته و ملت سزاوارتری رو جستجو و یا شایدم پیدا کرده

مه سو یکشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 05:06 ب.ظ

واییییییی دیشبی هم نزدیک بود یه ماشین بیاد رو ماشین دوستم....دقیقا مثه حکایت اول......یعنی دوستم دیر ترمز زده بود الان بیمارستان بودیم جفتمون...

توی این مملکت و با این فرهنگ و شعور اجتماعی
اصلا هم نباید تعجب کنیم !!!
اصلا !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد