سرزمین  آفتاب
سرزمین  آفتاب

سرزمین آفتاب

من گرفتم تو نگیر

 


زن گرفتم شدم ای دوست به دام زن اسیر
من گرفتم تو نگیر

چه اسیری که ز دنیا شده ام یکسره سیر
من گرفتم تو نگیر

بود یک وقت مرا با رفقا گردش و سیر
یاد آن روز بخیر

زن مرا کرده میان قفس خانه اسیر
من گرفتم تو نگیر

یاد آن روز که آزاد ز غمها بودم
تک و تنها بودم

زن و فرزند ببستند مرا با زنجیر
من گرفتم تو نگیر

بودم آن روز من از طایفه درد کشان
بودم از جمع خوشان

خوشی از دست برون رفت و شدم لات و فقیر
من گرفتم تو نگیر

ای مجرد که بود خوابگهت بستر گرم
بستر راحت و نرم

زن مگیر ؛ ار نه شود خوابگهت لای حصیر
من گرفتم تو نگیر

بنده زن دارم و محکوم به حبس ابدم
مستحق لگدم

چون در این مسئله بود از خود مخلص تقصیر
من گرفتم تو نگیر

من از آن روز که شوهر شده ام خر شده ام
خر همسر شده ام

می دهد یونجه به من جای پنیر

من گرفتم تو نگیر



پایان زمستانه نوشت :

لطفا فحش و کتک و نصیحت تعطیل !نچ نچ و اظهار تاسف و ... هم همینطور! آخر زمستون بود. خواستم قبل از بقیه گل لبخند رو روی لبهاتون شکوفا کنم

ولی خودمونیم. خداییش راست گفته ها !!! 


دست دعا...آفتاب مهر



سلام

هر گاه عزیزی بیمار است یا عزیزم بیمار

هر گاه دست و دلم  می لرزد و برای شفای کسی  رو به دعا می آورم

نا خوداگاه این دو عبارت آسمانی دلم را آرام می کند:

"امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء "

و

"یا من اسمه دوا و ذکره شفا"


مادر یکی از نزدیک ترین دوستانمان در همین وبلاگ ( همه میشناسیدش ) بیمار است 

اگر هنوز حرمت دوستی را پاس می داریم و دلمان به یاد بیمارانمان می تپد وقت  وقت دعاست

یا حق

بیست و چهار

 


تقدیم به دوستان خوبم:



تلخ ترین سمفونی دنیا


نواخته میشود


وقتی که زنی


در ساعت بیست و چهار


پیچیده در لابلای چادر شب


تمام دنیایش را


در زباله ها جستجو می کند


پی نوشت:

نمی دونم تا حالا با همچین تصویر تلخی روبرو شدین ؟هیچ فکر کردین که ...

چو آفتاب و باران

سلام

اصلا قرار نداشتم که تا ضرورت ایجاب نکرده پست جدیدی بذارم اما خوندن این غزل زیبای عبدالجبار کاکایی دهن من و وبلاگم رو با هم !  آب انداخت.

دلم خواست که شما هم شریک باشین



گذشتم از هوایی ، بریدم از جهانی

به تو رسیدم از تو، به مرز مهربانی

 

کجا بدون اسمت، غریبگی نکردم

کجا پناه من شد، ازین همه نشانی

 

فلات آفتابی ،در این هوای ابری

بهشت عاشقانی، دراین جهان فانی

 

تو کوه و دشت و صحرا، تو آفتاب و دریا

تو جویبار و باران، تو باغ زنده گانی

 

تو ای بهشتم ایران، چو آفتاب و باران

به خنده می نشینی، به گریه می نشانی

 

تو می درخشی از دل، چو ماه ،ماه کامل

به میل دوستانی ، به رغم دشمنانی

 

وطن پناه ما باش ، درین غبار مسموم

درین هوا که از نو، گرفته ایم جانی

 

مگر زبان آتش ،نشیند از دعایی

مگر دعای خیری براید از دهانی