سرزمین  آفتاب
سرزمین  آفتاب

سرزمین آفتاب

ما جانوران بد


ساختمون اداری ما تقریبا وسط حیاط قرار گرفته . گاهی وقتا برای یه سری حرفای خصوصی [چه با تلفن چه با دوست یا همکار] می ریم پشت ساختمون.یعنی حیاط شرقی ، که هم خلوت تره هم واسه حرفایی که لازم نیست هر کسی بشنوه، می شه راحت تر بود ( حیاط غربی هم شلوغ تره هم مسیر تردد ارباب رجوع و درب اصلی ساختمون اون طرفه) . درخت زیتون هم تا دلتون بخواد توی این شهر هست ولی البته زیتون هاش اصلا به پای زیتون های رودبار و منجیل نمی رسن.اواخر تابستون بود که لابلای برگای یکی از همین درختای توی حیاط پشتی ،متوجه یه چیز قهوه ای و بزرگ شدم. خوب که دقت کردم دیدم یه عالمه زنبور یه کندوی درختی ( شبیه یه نون شیرمال که از شاخه آویزون شده باشه ) برای خودشون درست کردن و هی میان و می رن . کار زنبور هم عسل درست کردنه دیگه. هر  وقت می رفتم پشت حیاط ، کندو رو با خوشحالی نگاه می کردم. اخیرا که کمی از گرمای هوا کاسته شده و خصوصا شبها رسما خنک محسوب می شه (اینجا زمستون اونجوری نداره خداروشکر) تحرک زنبورها هم کمتر شده بود.هم کمتر پروازمی کردن و هم کمتر روی خود کندو وول می خوردن. آروم تر شده بودن. انگار حیوونی ها خیالشون از ذخیره ی غذای زمستونیشون راحت شده بود و داشتن کمی به خودشون استراحت می دادن.

پریروز واسه یه تلفن خیلی خاص که مطلقا نمی خواستم کسی از محتواش باخبر بشه موبایل به دست از اتاقم زدم بیرون و طبق معمول مسیر کجاس؟ حیاط پشتی !  تلفنم که تموم شدخواستم برگردم سمت اتاقم که چیزی روی زمین نظرمو جلب کرد.یه چیز سفید مایل به خاکستری  که پنج تاسوراخ شیش ضلعی روش بود ! اولش گفتم لابد از همین کندو فسقلی هاس که زنبورای آواره گوشه پنجره ها می سازن و خودشونو مسخره می کنن و هر بچه ی شیطونی هم از جا درشون میاره. ولی با دیدن دومین تیکه ی مشابه، خیلی نگران شدم.به خودم گفتم نه ایشاللا ! ...   و آروم سرم رو گرفتم بالا و لابه لای شاخه های زیتون با چشم دنبال کندوی روی درخت گشتم...ولی فقط یه پایه ی مومی چسبیده به شاخه مونده بود و اثری از کندو و زنبورای بینوا نبود. پایه مومی هم به وضوح با تیغ یا چاقو بریده شده بود و مطلقا کار باد یا پرنده نبود. رد یه وسیله ی برنده داشت می گفت که اون قضیه اصلا اتفاقی نبوده و یه آدم طماع و حریص با نردبون رفته بالا و کندو رو از پایه ش با چاقو جدا کرده و تیکه تیکه ش کرده تا نهایتا دویست گرم عسل از داخلش در بیاره.لاشه ی له شده ی زنبورها زیر سایه ی درخت زیتون خیلی ناراحت کننده بود.

من نه پولدارم نه شیک خور . ولی هنوز انقدر بیچاره ودرمونده نشدم که واسه دویست گرم عسل اینجوری عین راهزن ها شبیخون بزنم به یه کندو به ضخامت پنج و به قطر بیست سانتیمتر. یه نفر زنبور داری شغلشه و تولید انبوه داره و وقتی عسل رو برمی داره لا اقل خوراک اون زنبور بدبخت رو تا بهار آینده تامین می کنه. ولی...

من برای اون جانوری که واسه دویست گرم عسل هزار تا زنبور رو له و آواره کرده خیلی متاسفم. دعا هم می کنم که از گلوش پایین نره. اصلا آدم نرم خو و مهربونی نیستم اما این صحنه هم خیلی حالمو گرفت و هم دوباره یادم انداخت که من هم [حالا در ظاهر] جزو نسل آدمها هستم و برای هزارمین بار از خودم خجالت کشیدم...


نظرات 5 + ارسال نظر
بابک خرمدین جمعه 30 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 12:16 ب.ظ

بچه که بویم کارتون میشکا و موشکا - همون بچه خرسهای قطبی- رو تلویزیون چندبار پخش کرد.آخرای کارتون که پای آدما به زندگی حیوونای قطبی باز شد و زندگیشونو خراب کرد از اینکه منم آدمم خجالت میکشیدم.الان که داستان زنبورا رو خوندم دوباره همون حس خجالت بهم دست داد و منو یاد همون کارتون و ضررهایی که ما آدما به زندگی همه حیوانات زدیم انداخت

حق با توئه
ماها زیاد باعث خجالت خودمون شدیم و می شیم و ...خواهیم شد
منم اون کارتون یادمه و دقیقا تهش همین حس بهم دست می داده که : اه . لعنت به این آدمها !

ری حان جمعه 30 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 11:14 ب.ظ

به مصراعی ننالیدم تب تلخ تباهی را
که یک عمر است عادت کرده ام بی سرپناهی را

منم آن ارگ ویرانی که هر شب خواب می بیند
به روی شانه هایش فوج کفترهای چاهی را

زلیخاها اگر پیراهنی پاره نمی کردند
به یوسف ها که می آموخت رسم بی گناهی را؟

سواری خسته ام از کوه پایین آمدم دختر!
ببند این زخم های کهنه ی مشروطه خواهی را

تفنگ و اسب را دادم به جای شانه ی نقره
بکش هموارتر کن پیچ و تاب این دو راهی را

چه می فهمند سربازان مست روس و عثمانی
شمیم اشک هایم روی کاغذهای کاهی را؟

سپیداری که بر آن پیکر ستارخان رقصان
چه سازد شرمساری را... چه نالد روسیاهی را

سپیده سر زده آهو به آغوشم قدم بگذار
مگیر از شیرمَردت لطف صید صبحگاهی را

رهاتر از سر زلفت بخند امشب پریشانم
برقصان توی تُنگ صورتت دو بچه ماهی را



"" برقصان توی تُنگ صورتت دو بچه ماهی را ""
یعنی واقعا تصویر سازی ازین محشر تر ؟؟؟


ین شعرها برای یک بار خوندن آفریده نشدن
برای یک عمر خوندن اومدن

آتش دوشنبه 17 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 05:16 ب.ظ http://dideno.blogsky.com

بفرما . اینهم یک شرمندگی دیگه . آخه ما چقدر باید از دست این ابناء بشر خجالت بکشیم . خدایا خودت مارا نجات بده .
هفته پیش جای شما خالی یک روزی رفتیم در یک زمین کشاورزی بایکی از دوستان . همینطور داشتیم اطراف زمین را می کشتیم که چشممان به یک کندوی افتاد رفتیم جلو و هرچه نگاه کردیم اینطور معلوم بود که کندو متروکه است چون هیچ تردد زنبوری نداشت و دیواره های چوبیش هم تقریباً پوسیده بود . با خودمان فکر کردیم که یک تفحصی بکنیم ببینیم داخل یک کندو چه شکلیست . اول چند ضربه ملایم به دیواره کندو زدیم تا مطمئن شویم که خالیست و وقتی خبری از زنبور نشد در کندو راگرفتیم و کشیدیم اما مگر باز می شد بالاخره دو نفری بازحمت زیاد لای در راباز کردیم که چشمتان روز بد نبیند از همان
دیدیم توی کندو پر زنبور است . بلافاصله در رابستیم اما
از در کندو همینطور زنبور بود که بیرون می آمد و ما پا به فرار گذاشتیم اما زنبور ها معلوم نبود چطور ما را شناسایی کرده بودند با اینکه خیلی سریع دور شدیم گله ای درست به سراغ ما می آمدند و ول کن ما نبودند خیلی شانس آوردیم که نیشمان نزدند .
خداکنه اون که این بلاراسر کندوی زنبورهای حیاط شما آورده حد اقل چند نیش جانانه نوش جان کرده باشه

سلام
یعنی همین جوری که داشتم کامنتتون رو می خوندم محو داستان شده بودم و می خندیدم !
چون مشابه همین بلا سر من اومده. منتها من اصلا حواسم نبود که تکیه دادم به شاخه ای که روش زنبورها کندو ساخته بودن
زنبورها هم از طریق بو و هم از طریق حسگرهای حرارتی مسیر حرکت شمارو بسیار آسون پیدا می کنن. تعجبی نداره که براحتی پیداتون کردن
آقا جان لطفا دیگه ازین تفحص های خطرناک نکنین

ازمهین آباد سه‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 11:31 ق.ظ http://mahinabad.persianblog.ir

جالب بود

سپاس

دست نوشته های عاشق چهارشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 09:38 ب.ظ http://jmp.blogsky.com

دوست عزیزم سلام..

خوشحال میشم دقایقی رو مهمون من باشی..

وسیله هم برات گذاشتم بهم سر بزنی
منتظرتم ..

°°°°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°°°°|__/
°°°°°°°°°°°°|___/
°°°°°°°°°°°°|____/°
°°°°°°°°°°°°|_____/°
°°°°°°°°°°°°|______/°
°°°°°°______|_________________
~~~~/__ بیا اینم وسیله حالا دیگه_\~~~~~~
~~~~~/ _میتونی بهم سر بزنی _\~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸.....
*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* _________________##________##


سامانه مکتب زندگی آماده خدمات به شما عزیزان است.
کافی ست در انجمن مکتب زندگی عضو شوید و از خدمات آن استفاده کنید.

مشاوره ازدواج، خانواده، شکست عاطفی، استرس، وسواس، افسردگی، مشکلات عصبی، لکنت زبان، اختلالات رفتاری، تیک و...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد