سرزمین  آفتاب
سرزمین  آفتاب

سرزمین آفتاب

برای بابک اسحاقی

بیش از دوساله که وبلاگ خوب و پر مخاطب جوگیریات رو می خونم.

یه نویسنده نکته سنج و ریز بین و خوش قلم داره و صدها دوست ثابت و یار ماندگار.

بابک اسحاقی نویسنده وبلاگ جو گیریاته.

تقریبا هربار که بیام داخل وبلاگم حتما از طریق پیوندها سری بهش می زنم و می خونمش و معمولا هم به روزه .

متاسفانه  دیروز ظهر پدر  بابک اسحاقی به رحمت خدا رفته و منی که هر وقت توی وبلاگش سرک می کشیدم می دیدم چقدر به پدرش اظهار لطف و محبت و علاقه می کنه می تونم بفهمم چقدر غمش سنگینه

امیدوارم خدا روح پدرش رو رحمت کنه و آرامش ، بزرگترین هدیه خداوند به اون مرد ادیب و با فرهنگ باشه



بوشهر زخمی

این شعر مال چند ماه پیش و در روزهاییه که شهر کاکی از توابع بوشهر لرزید و از زخم زلزله بی نصیب نموند...منتها جمع و جورش نکرده بودم.حالا که کمی وقت خالی پیدا کردم به این فکر افتادم که مرتبش کنم و توی یه پست بذارمش. می دونم خیلی شعر قوی و دلچسبی نیست. مناسبتشم گذشته...اما تقدیمش می کنم به همه ی اونایی که روی بدبختی مردم قصر می سازن و با اومدن هر مصیبتی اعم از سیل و زلزله و ... تازه نون اینا می افته توی روغن ! و بازار حرف های مفت و وعده های الکی و مصاحبه های صدمن یه غازشون دوباره داغ می شه.آخرشم هیچی به هیچی !...من می دونم قیامتی هم هست...اما تا اون روز دعا می کنم سر خودشون هم بیاد تا بفهمن مردم داغدیده کمک می خوان. مصاحبه و وعده نمی خوان !!!


پیکر نخل زمین باز به طوفان افتاد

باز هم زلزله بر پیکر ایران افتاد

یک طرف آجر و آوار به هم پیچیدند

یک طرف ضجه ی آن طفل ، که مامان افتاد !

آسمان شرم زده ، ابر خجالت آورد ...

تا نگاهش به سوی کودک گریان افتاد

شرم می کرد خلیج از همه قایقرانان ...

نخل با گریه بر آن پیکر بیجان افتاد

لمس دستان جنوبت به تن آوارم...

چون سرابی ست که در خواب بیابان افتاد

خسته ام...خسته ازین گردش بی مهر فلک...

پیش چشمان من آن سرو خرامان افتاد

باز هم وعده ی تو خالی و " یا مفت " دهید...

خوب شد در وسط سفره تان " نان" افتاد !

بر بام شکسته ی بم

امروز سالگرد زلزله مهیب بم بود...یادآور پنجم دی ماه هزار و سیصد و هشتاد و سه...خاطره ساز پرواز 50 هزار نفر...در کمتر از یک ساعت ! نـُه سال پیش...اما حاشا که این خاطره تلخ به این زودی ها دستخوش مرور زمان شود و گرد فراموشی بر رخسار غمبار این واقعه بنشیند...

هر چند

ما  مردم عبرت و بیداری نیستیم. مردمی هستیم که مرگ را برای همسایه باور داریم نه برای خود . و در پستوی نا امن خیالمان زیر یک چتر مقوایی ،  توهمی از امنیت ساخته ایم و زلزله را فقط برای بویین زهرا و طبس و بم و بوشهر و اهر و هریس و ... می دانیم و می خواهیم،  نه برای خود... به همان میزان هم برای مقابله با این جلوه ی کاملا عادی طبیعت خود را به خواب خوش زده و اصلآ و ابدآ مراقب خود و عزیزانمان نیستیم... بد نیست به بهانه این روز قدم رنجه ای کنید بر چند پست  سلسله وار که با نام  { روز مبادا } کمی پیش از این نوشته ام و مطالبی برایتان به نقل از باسواد های ! این امر کپی کرده ام...شاید خواندید و شاید روز مبادایی ناگهان ، به دردتان خورد...

بگذریم

حکایت غم آلود بم در این چند عکس خلاصه نمی شود...عکس هم ، بسیار بود و هست اما به دلایلی و با چیدمانی خاص همین چند عکس را برایتان به یاد تمامی پرکشیدگان آن واقعه تلخ ،تقدیم می کنم... روحشان شاد



بدون شرح !


می روی و می شکند ، کاخ امید و آرزو ...



جواهرات خفته ات را به سینه امن کدام خاک خواهی سپرد؟


کار ! از گریه گذشته ست...


من مانده ام تنهای تنها... من مانده ام تنها...



پیوندتان با خون و خاک ، مبارک



از خاک برآمدیم و ...


دست از دنیا کشیده ام...


باز هم جای شکرش باقیست


حرف که زیاد است

اما حرف حساب ، کم است و

گوش شنوا ، کمتر !!




کامنت نوشت :

شما که زحمت کشیدین و تا اینجا اومدین. لطفا ! حتما !! کامنت ها رو هم بخونین. یکی از دوستان یه شعر فوق العاده زیبا از حامد عسکری نوشته که هم متناسب با این حال و هواس هم خیلی زیباس...حیفه...از دست ندین