سرزمین  آفتاب
سرزمین  آفتاب

سرزمین آفتاب

انتظار


دختر مغموم کولی

کنار آبادی

شرمسار آبروی بربادرفته

چشم انتظار سوار سپید پوش نشسته

[...قول داده است.حتما می آید...خداکند بیاید...]



و پسر

سوار بر سانتافه ی مادرش

در پایتخت

به دنبال شکار دخترکان بزک کرده

قولش به دختر را فراموش کرده است


چه انتظار تلخی


(سرزمین آفتاب)