سرزمین  آفتاب
سرزمین  آفتاب

سرزمین آفتاب

مسافر شهر


آه ای راهی شهر

پشت خورجینت اگر جایی هست ،

جانمازم ببر و جایش آیینه بخر

آه ای راهی شهر

آسمان دلم از بار امانت خالی ست

غصه های من و این طاقچه را

ببر از این دل تنگ

شاید آن صبح سپید

پشت دروازه ی این خانه ی سرد

منتظر مانده که باز

دست پر مهر تو این پنجره را بگشاید.



"سرزمین آفتاب"

نظرات 8 + ارسال نظر
شهرزاد یکشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:18 ب.ظ

سلام
ای راهی شهر
امیدها دارم این عید بیاید و بماند تاهمیشه کنج دلتان.

سلام
سپاس
دلی که طعم ماندگار عید را در خلوت خود چشیده باشد هیچ کم ندارد
دلتان اینچنین باد

بانوی مهتاب جمعه 10 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:47 ب.ظ

بسیار زیبا...
مثل همه سروده های قبلی...



و گذشته از دلیل سرودنش, چقدر زبان حال امشب من شده...
منتظر مانده که باز
دست پر مهر تو این پنجره را بگشاید
...

سلام . شما لطف دارید

دست پر مهر که همیشه پیش شماست !
هم توی اداره !!! هم همیشه

آتش دوشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 04:09 ب.ظ http://dideno.blogsky.com

خوبی رفیق قدیمی ؟
حالا کی قرار بره شهر ؟
عید شما هم مبارک باشه ان شاالله

سلام دوست کهن
ممنونم . عید شما هم دوباره مبارک باشه

کسی قرار نیست بره شهر
اگه می رفت که تا حالا رسیده بود

بانوی مهتاب دوشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:02 ب.ظ

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس
سند عشق، به امضاء شدنش می ارزد

گر چه من تجربه ای از نرسیدن ها یم
کوشش رود به دریا شدنش می ارزد

کیستم؟ باز همان آتش سردی که هنوز
حتم دارد که به اِحیا شدنش می ارزد

با دو دستِ تو فرو ریختنِ دم به دمم
به همان لحظۀ برپا شدنش می ارزد

دل من در سبدی، عشق به نیل تو سپرد
نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد

سالها ... گر چه در پیله بمانَد غزلم
صبرِ این کرم به زیبا شدنش می ارزد


««« علی اصغر داوری »»»

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من ، دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ماه بلند من ، ورای دست رسیدن بود

گل شکفته! خداحافظ اگر چه لحظه دیدارت
شروع وسوسه‌ای در من به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود

اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود

شراب خواستم و عمرم ، شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل‌پیشه بهانه‌اش نشنیدن بود

چه سرنوشت غم‌انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت ولی به فکر پریدن بود...

‹‹ ‹‹ حسین منزوی ›› ››

آقای نوستالژی سه‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:44 ب.ظ http://www.hasrat9.mihanblog.com

شمای شاعر رو و شاعری شما رو همیشه دوست دارم.

آه ای راهی شهر
کاشکی میماندی
شهر جای تو نبود...

سلام
کجایی تو که اینهمه دلم برات تنگ شده مرد؟
چقدر دلم هوای بی پروایی های قلمت رو کرده
سبز و مانا باشی دوست همیشه ارزشمند

جوجه اردک زشت جمعه 17 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 04:53 ب.ظ

آینه که باشد
پنجره بوی آواز محلی میدهد
ونمازم
سمت پیراهنت اقامه می شود
بگذار خودم را به شکل یعقوب دربیاورم
اصلا من زلیخا
تو که یوسف هستی
چه فرق می کند
پراهنت از جلو یا عقب
عشق رسوایی در پی دارد
پنجره را ببند
آینه را بگذار کنار شراب
انگورها خیلی وقت است
می ترسند از مستی و محتسب

قرارمان
فصل انگور...
شراب که شدم بیا
تو جام بیاور ، من جان
جام را پر از جان کن
هراسی نیست
فقط
تو خوش باش
همین مرا کافی ست


سلام و درود بر امپراتور بهار.سبزت جاوید

مارال شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:25 ق.ظ

چه واژه های دم دستی ای
چه سبک قدیمی و بسیار کلیشه شده ای.
دیگه سهراب خدابیامرز هم به غلط کردن افتاده از این سبک شعر گفتن خودش.
باز اگه واژه هاش به روزتر بود شاید میشد تحملش کرد

سلام
ممنون که نظرتون رو فرمودین
شرمنده که بضاعت من همینقدره
ضمن اینکه هرگز دنبال تقلید از سبک دیگران ، ولو شاعر بزرگی همچون سهراب فقید نبوده و نیستم و این قالب هم ابدآ به شعرهای اون مرحوم شبیه نیست . کلمات در ادبیات رایج و روزمره ی همگی ما یکسان و مشابهند اما چیزی که باعث ایجاد فرق ، امتیاز یا حتی بدتر بودن می شه نحوه ی بکار گیری کلمات است.

در نهایت از اینکه نظرتون رو مرقوم فرمودید سپاسگزارم . شرمنده که این قالب رو با قالب اشعار سهراب اشتباه گرفتید و ناچار شدید تحملش کنید !
و باز شرمنده ... که بلد نیستم قلمبه سلمبه حرف بزنم !

بابک خرمدین شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:48 ب.ظ

به : مارال

آقا یا خانم مارال
سلام
با اجازه صاحب وبلاگ میخوام چیزی رو بهت بگم
اولا اگه این شعر به این زیبایی به نظرت خوب نبوده یا دم دستی و کلیشه ای بوده ( که اصلا هم نیست و تو اصلا هم حسودیت درد نگرفته !! ) تو مجبور نبودی تحمل کنی. یه ضربدر کوچولو اون بالا هست ! میزدی و خلاص
دوما تو که ادبیات و لحن گفتارت اینه لابد اگه بخوای شعری هم بنویسی ( تازه اگه بلد باشی) شعرت هم مثل ادب و ادبیاتت معلومه چی ازش راه میگیره ! پس لااقل ایرادی رو بگیر که خودت بهش ملوث ( ببخشید ! مزین!! ) نباشی
سوما . تو واقعا مارال هستی یا ... ؟
مارال ها ( یعنی آهوان ) معمولا برخوردی خصمانه ندارند !!

بابک جان !!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اگه قرار بود اینجوری با مخاطبینمون - که شاید چندان هم با ما هم عقیده نباشن - برخورد و صحبت کنیم چیزی به نام تضارب آرا و افکار به وجود نمی اومد.
تو هم به خودت مسلط باش . ممنونم از دفاعت. اما لطفا و منبعد این کار رو به خودم واگذار کن
من اینجا بنا ندارم با افرادی که به هر شکل با من و سبک و سیاق نوشتنم مشکل دارن دعوا و جدل راه بندازم . بالاخره هرکسی عقیده ای داره. درسته ؟
البته هویت نویسنده اون کامنت که خودشو مارال معرفی کرده رو می تونم حدس بزنم . و همینطور دلیل اون کامنتش رو .

( آی پی اون کامنت محل دقیق سرور اینترنتشون رو به من داده.اون آی پی رو کاملا می شناسم...حتی اینم می دونم که اون کامنت رو بر اساس سواد خودشم ننوشته . بلکه براش دیکته کردن.و ... )

اما ... ما اینجا نیستیم که با دیگران بجنگیم . مضافا اینکه شاید واقعا گاهی مخالفین ما درست گفته باشن ! بهتره ظرفیت شنیدن حرف مخالف رو داشته باشیم...
اوکی دوست من ؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد