سرزمین  آفتاب
سرزمین  آفتاب

سرزمین آفتاب

یک خاطره از مُحرَم

نمی دونم چی شد که این فکر به ذهنم رسید

شاید رفتار مردم

شایدم چیزهایی که این روزها واسه ی من حساسیت برانگیز شده

یا شایدم خاطره خوبی که از روزهای محرم در ایام کودکی داشتم و دیگه این روزا خبری ازش نیست

امسال با اینکه خیلی کم و محدود برای تماشای دسته های عزادار و سینه زنی رفتم ولی همه ش این فکر توی ذهنم می چرخید که این روزها - خصوصا این دوروز تاسوعا و عاشورا - واسه بقیه چه جوری بوده؟

پس زحمت بکشین و اگه خاطره جالب یا خوب یا حتی ناراحت کننده ای دارین از تاسوعا و عاشورای امسال برام بنویسین

شاید به حدی رسید که بتونم تبدیلش کنم به یه پست شایدم تعدادش خیلی کم باشه و نشه ازش یه پست در آورد

با این حال و به ناچار موقتا کامنت ها تاییدی می شن تا 3 روز

لطفا زشت و زیبا نکنین

هرچی که به ذهنتون رسید رو بنویسین

بالشخصه توی همون حضور های کم و کمرنگم چیزای خاصی دیدم که ممکنه ارزش نوشتن داشته باشه . قطعا برای شما هم همینطوره

منتظرم

ممنون


پی نوشت:

( کامنت ها باز هستن)

نظرات 21 + ارسال نظر
داستان قصه رمان مذهبی شنبه 25 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:56 ق.ظ http://way.blogfa.com/post/20

کوفیان بی وفا با نامه های بی شماری که برای حضرت امام حسین علیه اسلام فرستاده بودند
خواستار این بودند که هرچه زودتر امام حسین در کوفه انقلابی بپا کند و انها را از شر یزید
و طرز حکومت ظالمانه اش رهایی بخشد، اما بی وفایی و بیعت شکنی مردم کوفه از قبل
پیش بینی شده بود.

حضرت (مسلم بن عقیل علیه اسلام، سلطان علم فصاحت و سیاست) مردی نبود که ندانسته و
نا اگاه اقدامی کند، زیرا حضرت مسلم عضوی از ( خاندان بنی هاشم ) و نیز تربیت شده
دامان امام علی علیه اسلام بود.
علیرغم اینکه حضرت مسلم از بی وفایی کوفیان اگاه بود، اما باز ناخواسته بسوی کوفه رفت.
اعزام حضرت مسلم به کوفه، خواست خدا و امام حسین بود، تا کوفیان در روز جزا خود را
حق بجانب ندانند، و شکایتی از اینکه چرا امام حسین فرستاده ای نزد ما نفرستاد، تا ما با جان و
دل اعلام امادگی و جانثاری کنیم.
منتظر حضورتان گرمتان هستم
موفق باشی

http://way.blogfa.com/post/20

...
!!!
؟؟؟

جوجه اردک زشت دوشنبه 27 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:45 ق.ظ

سلام دوست فرهیخته ام
پیش از خواندن این پست حس گم این دو روز را نوشتم
تلخ: مرگ دوست سربازم در شب تاسوعا و خاکسپاری اش در عصر عشورا
وعجیب: هروقت عزاداری کردیم باران بارید

ای وای...
کلا محرم ایام حزن و اندوهه
پیامبر فرمودند هرکس مژده پایان ماه صفر و حلول ماه نو رو به من بده من مژده بهشت رو بهش می دم ...

خدا دوست شما رو رحمت کنه انشاله

بارون...خوش بحالتون که آسمون به دلتون نگاه می کنه

بابک خرمدین دوشنبه 27 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:09 ب.ظ

راستش من دوبار رفتم دیدن عزاداری و سینه زنی
توی هیات و مسجد که نرفتم
همینجوری کنار خیابون بودم
ولی چیزی که شدیدا حواس منو پرت می کرد و ذهنمو دچار آشوب می کرد تیپ و لباس و ...99% دخترها و زنها و همینطور پسرها و مردها بود

همشون جوری لباس های نامناسب پوشیده بودن که انگار نه انگار اومدن تماشای دسته های عزاداری
خانومایی که با ساپورت بودن و دکمه مانتو رو باز گذاشته بودن!
پسرایی که یه زیرپیراهن تنگ ( خودشون فکر می کنن تیشرته . ولی چیزی که من دیدم فقط یه زیر پیراهن تنگ با یقه بسیار باز بود) پوشیده بودن.زنجیر صلیب گردنشون بود و گوش و چشمشون فقط به خانومهای توی خیابون بود... من چیز زیادی به اسم عزاداری ندیدم
همه جور جلب توجه و چشم چرونی و ردوبدل کردن تلفن و قیمت و قرار و... شرمنده گفتی خاطره منم هرچی ذهنمو گشتم دیدم این دوروز فقط اینارو دیدم متاسفانه

چون روح عزاداری گم و فراموش شده
وهمه دنبال نمایش دادن یا پیدا کردن بودن !

بابک جون !!!
خدا قبول کنه ولی...

اینجا خانواده نشسته ها !!

بعدشم
تو باید کامل نگاه می کردی که اینجوری بتونی کامل بنویسی ؟

یادم باشه سال بعد بیام و توی خونه نگهت دارم. برات بد آموزی داره

آقای نوستالوژی دوشنبه 27 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 04:58 ب.ظ

راستش من هرچی فکر کردم چیز خاصی به ذهنم نرسید. شاید تنها خاطره من همون پستی باشه که در وبلاگم گذاشتم

اونو که در جا خوندم
یعنی فکر کنم هنوز روی انتشار کلیک نکرده بودی که خوندمش

جوجه اردک زشت سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:35 ب.ظ

دلتنگیم برادر.....

"رفیق"
مبادا "گرفته "باشی
که شهری را
به نماز آیات وا می دارم

ریحانه سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:32 ب.ظ

به نام خدا

در خانه ماندیم و به آزادگی و راه های آدم ماندن فکر کردیم !

خاطره مهمی بود
البته کار بسیار مفیدی کردید
جدی می گم

ریحانه سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:34 ب.ظ

رویای رود باش ، غزل در مَصَب بریز!
شط الشراب باش به شط العرب بریز –

- تا شور پارسایی ات اروند سازدش ،
دُر دَری درون خلیج ادب بریز !

کج کج نگاه کن به من و جرعه جرعه می
از تُنگ چشمهات بر این تشنه لب بریز

اصلا بیا و فرض بکن قرن هشتم است !
یکسان به جام رند ومن و محتسب بریز !

لیلی تر از لیالی پیشین حلول کن
در من برقص و در رگ و خون و عصب بریز

عیسای من ! حواری ات از دست رفته است
یک کاسه لطف باش ، به پای طلب بریز !

آتش بگیر ! باد شو و خاک کن مرا
آب از... سَرَم ...چه یک وجب و صد وجب ! ...بریز !!

بگشای بند موی خودت را و ناگهان
بر روی صبح ِبالش من ، عطر ِشب بریز ...

ریحانه خانوم

خاطره خواستیم
محبت می فرمایید ؟

هادی چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:13 ق.ظ http://ladysun7.blogfa.com

سلام کیارش
این خاطره من تو محرم اتفاق نیفتاد ولی مربوط به محرمه..گفتم شاید برات جالب باشه...
پاسال مثل هر سال هیئت مسجد محل که بزرگترین هیئت شهرمونه ماشین نویسی داشت.یکی از نوشته هاشون <لبیک شاه علقمه> بود.یکی از آشنا ها هم یه وانت بار داشت که اومده بودرو کاپوت نوشته بود...خلاصه گذشت و محرم توم شد و صفر هم رفت...موقع انتخابات مجلس رسیده بود...این آشنا ما یه بار داشت برا یه شهر تو صد کیلومتری ما...ما بالای گردنه ایم و اون شهر زیر گردنه...زیر گردنه هم یه ایست بازرسی هست...رفته بود بارو خالی کرده بود.تو برگشتنی به شب خورده بودن...رسیده بودن به پاسگاه...مامور اونا رو وایسونده بوده و مدارکش رو چک کرده بوده...اینا داشتن حرکت میکردن یهو افسره صداشون زده....میگفت ما هم وایسادیم ببینم چیکار داره...اومد گفت این شاه علقمه کاندیدای کجاست که براش تبلیغ میکنی...میگفت ما جلو خودمون گرفتیم و جدی جوابشو دادیم که کاندیدای فلان جاست...اومدیم صد متر جلوتر زدیم کنار پنج دیقه فقط میخندیدیم....

mahso چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:11 ب.ظ

سلام...من که خاطره ی تاسوعا و عاشورام رو توی وبلاگ نوشتم.....اون قسمت که آقاهه چشم چرونی کرد توی ماشین ما و همچین دور زد که به تیر چراغ برق خورد ماشینش و داغون شد.....متاسفانه.....

چوب خدا صدا نداره همینه؟؟؟
کلا مردم ما در تاسوعا و عاشورا تازه یاد چشم چرونی میفتن
( نه که در سایر ایام سال چشمهاشون ماشالله هزار ماشالله خیلی درویشه ! )
آقا و خانوم هم نداره

هادی پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 06:22 ق.ظ http://ladysun7.blogfa.com

سلام
این خاطره من تو محرم اتفاق نیفتاد ولی مربوط به محرمه..گفتم شاید برات جالب باشه...
پاسال مثل هر سال هیئت مسجد محل که بزرگترین هیئت شهرمونه ماشین نویسی داشت.یکی از نوشته هاشون <لبیک شاه علقمه> بود.یکی از آشنا ها هم یه وانت بار داشت که اومده بودرو کاپوت نوشته بود...خلاصه گذشت و محرم توم شد و صفر هم رفت...موقع انتخابات مجلس رسیده بود...این آشنا ما یه بار داشت برا یه شهر تو صد کیلومتری ما...ما بالای گردنه ایم و اون شهر زیر گردنه...زیر گردنه هم یه ایست بازرسی هست...رفته بود بارو خالی کرده بود.تو برگشتنی به شب خورده بودن...رسیده بودن به پاسگاه...مامور اونا رو وایسونده بوده و مدارکش رو چک کرده بوده...اینا داشتن حرکت میکردن یهو افسره صداشون زده....میگفت ما هم وایسادیم ببینم چیکار داره...اومد گفت این شاه علقمه کاندیدای کجاست که براش تبلیغ میکنی...میگفت ما جلو خودمون گرفتیم و جدی جوابشو دادیم که کاندیدای فلان جاست...اومدیم صد متر جلوتر زدیم کنار پنج دیقه فقط میخندیدیم....


چسبید
مرسی هادی جان

سمیرا یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:53 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

سال به سال همه چی داره کمرنگ تر میشه همه چی بی معنا تر و پیش افتاده تر...دیگر حتی عزادارهایمان هم فلسفه کارشان را نمی دانند....هیچ چیز سرجای خودش نیست...دل خدا هم گرفته است...من بهترین خاطره ام هنوز لحظه ورود هیئت محله قدیمی مادرمه به محل و مسجد که هنوزم سوزو حزن خودشو داره و ظهر عاشورا خوردن حلیم معروف شهرمون که نظیر نداره

دیشب رادیو روشن بود و قصه برای بچه ها پخش می کرد. منم موج رو عوض نکردم
داستان مربوط به یه بچه خرس بود که هروقت برف می اومد پدرو مادرشو در حال تمیز کردن پنجره می دید.دلیلشو پرسید .گفتن چون آهو اینکارو می کنه حتما یه دلیلی داره ما هم تکرارش می کنیم. از آهو پرسید اونم گفت من از خرگوش شنیدم و بالاخره خرگوشه گفت منم فلسفه برف و شیشه پاک کردن رو نمی دونم اما چون سنجاب این کارو می کرد منم انجام می دم.
توله خرس رفت و دلیلشو از سنجاب پیر پرسید. سنجاب گفت من چند ساله از درخت افتادم و پام شکسته. نردبون هم ندارم.واسه همین قدم به پنجره های خونه م نمی رسه تا شیشه هاشونو پاک کنم. صبر می کنم هروقت که برف اومد می رم روی کپه برف و دستم به شیشه می رسه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

حلیم؟ناون ؟؟؟؟ به پای حلیم اینجا می رسه آیا ؟

سهبا یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 06:21 ب.ظ

سلام . ما هنوز منتظر خواندن پست خاطره تان هستیم , پس کو ؟
برای من هم زیباترین خاطرات ریشه در کودکی دارد ...

سلام
اولش قصد داشتم تبدیلش کنم به یه پست مستقل
منتها انقدر دوستان سرشون گرم بود که استقبال چندانی نشد
بنده هم بجاش نظرات رو رونمایی و عمومی کردم که جمیع خاطرات دوستان جان همینجا قابل رویت باشه!
شرمنده

سمیرا دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 10:31 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

اینجا حلیم نمی پزن که یه پاتیل آب میریزن تو یه کیلو گوشت و بعد همش میزنن اسمشو میذارن حلیم عبید زاکان تو حلیم دوخواهران ما همین امسال حدود 50 تا گوسفند و ده تا گاو ریخته بودن فقط..تمام شهرتش به خاطر همین طعم بی نظیرشه که گوشت بهش میده ..حداقل سی چهل تا دیگ میشه...توی چند تا خونه بار میذارن خیلیها فقط به شوق این حلیم میان نهاوند میبرنش تا تهران و حتی خارج از کشور ....نمیشه توضیح داد باید بخورید....فقط باید بخورید....میگید نه از جناب امپراطور سوال بفرمایید حلیم دوخواهران چطوره؟

حلیم هفت برادران ندارین ؟

نخیر
احتمالا متفرقه خریدین !
هولوگرام نداشته ! اوریجینالش بالاتر از مال شما نباشه کمتر هم نیست
اصلا یه سطل شما و جناب امپراتور بیارین
یه کاسه هم من
ببینیم چند چندیم

جوجه اردک زشت دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 11:12 ق.ظ

حتی ذره ای شک نکنید به تعریفهای سمیرا بانو ایشان روزنامه نگارند و تخصص کامل دارن به حفظ واقعیات....داداشم با کلی ذوق دو سطل حلیم فریز کرد و باخودش برد.من با وجود نبودن توی صف طویل عزادارن هیأت دوخواهران اما یواشکی میرم که بی نصیب نباشم...
معرکه اس...اگه قرار شد روزی نذری ایران جزو میراث معنوی جهان ثبت شه بی اغراق باید از نذری حلیم دوخواهران نام ببرند

آخیش سبک شدم

البته در بزرگنمایی اهل رسانه ! که شکی نیست ! خصوصا اگه روزنامه نگار هم باشن !
منتها در مورد حلیم عبید زاکان ما شدیدا کم لطفی کردن
چون این حلیم هم از هموناس که می برن شهرای دیگه
برای داشتنش هم عضویت در صف عزاداران رو لازم نداره حالا یه بار تشریف بیارین تا تقدیم کنیم. مطمئنم نظرتون عوض می شه

سمیرا سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:28 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

اولا که عبید زاکان شما نه و قزوینیا! دوما که اهل رسانه اگه " اهل" باشند رسالتشون نقل حقیقته و لاغیر! سوما تمام طعم و مزه بی نظیر حلیم دوخواهران به خاطر نذری بودنش و به خاطر دل پاک مردمیه که به خاطرش دوسه شب بیدار می مونن تا صبح تو مغازه ها نمی فروشنش که 12 ماه سال در دسترس باشه. چهارما من انواع حلیم این شهر"تون" رو خوردم از اورجینال گرفته تا کپی رایت اما شک نکنید که خود مردم این دیار اگه یک قاشق از حلیم دو خواهران بخورن پرچم سفیدو میبرن بالا....پنجما..امسال که گذشت برای عاشورای سال بعد اگر عمری بود از همین حالا دعوتید به صرف حلیم تا خودتون قضاوت کنید....هفتما...نبینم پشت سر محله ما حرف زده باشیدا....

اولآ: عبید زاکان "مال" کسی نیست. منظور من اسم حلیمی بود که درخیابونی به همین اسم پخته می شه . که امیدوارم یه بار اصلیشو بخورین تا بزنین گاراژ !!!
دومآ: منم عرض کردم و شما هم تایید فرمودید که اهل رسانه اگه !! " اهل " باشن !
سومآ: من نمی دونم اینهمه از مزه و عطر حلیم وصفای تعزیه و آب و هوای ناون و مردم خوب و خاک زرخیز و ...می گین پس چرا رهاش کردین اومدین توی این خراب شده" به قول شما " ؟ ها؟ چرا واقعآ؟ پس مطمئنا یه چیزاییش بهتر بوده. از جمله حلیمش !!
سومآ: از شما بعیده ! عطر و مزه چه ربطی به دل پزنده و مردم منتظرش داره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آخه !!!!!!!...ای خدا...شما هم بعله ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!
چهارمآ : حلیم شهر ما "انواع" نداره !! یه مدل خوب داره . بقیه ش هم متفرقه س که ما نخوردیم و هرگز هم نمی خوریم. شما هم نخورین. اون وقت طعم حلیم اصلیه زیر دندونتون خراب نمی شه !! پس اوریجینالشو نخوردین دیگه‌!!
پنجمآ : دعوت شابدلعظیمی ( شاه عبدالعظیمی) همینه دیگه...از حالا وایسا تا سال بعد؟؟؟ بعدشم بیا یه کاسه حلیم !!! چقدر سخاوتمند !!!
هفتمآ : شیشما رو جا انداختین !
شیشمآ : من اگه دقیقا بفهمم اسم زبانی که مردم شهر شما باهاش حرف می زنن چیه تقریبا دست از سر لرهای عزیز بر می دارم

جوجه اردک زشت سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:31 ب.ظ

پرم رو آتیش زدن

کجایی فردین که داشت رو کشتن....
اولا معولا بلد نیستم....از اونجایی که حدود 20 هزار نفراز حلیم دوخواهران می خورن عمدا اسمش رو نمیارن تا دست زیاد نشه وگرنه حلیم دوخوهران رو بذار توی یه کفه ترازو عزاداری زنجانم توی کفه دوم شک نکن حلیم ناون سنگین تره...
جان خودم و آشنایانم که اخوی با حلیم فریز شده از نهاوند رفتن
در اهل بودن قلم سمیرا بانو شکی نیس...وقتی میگن الان روزه من یکی میگم واااای چه آفتابی....
حیف این شهر که داشتن استقلال مالی از احضار غول چراغ جادو سخت تره...وگرنه حلیم دوخواهران...آجیل حاج توکل...کله پاچه ابوالفتحی...سمنو خاله لیلا...محاله از ذهن اهلش بیرون بره...
آخیش چه لشکر کشی خوبی کردم

آقا تسلیییییییییییممممممممم

چه برار کشونی راه افتاد

سمیرا چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:56 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

ابتدای امر صبحتون بخیر ولی توصیه میکنم با خبرنگار جماعت اونم از نوع ناونیش اونم از نوع سمیراش کل کل نکنید اونا که در افتادن بد دیدن به جان خودم(مگه نه جناب امپراطور؟) دیگه اینکه من به شما حق میدم که نتونید این بدیهیات رو در مورد نهاوند ما درک کنید چون همه اونهایی که ندیده بودند و نیامده بودند و نخورده بودند هم نظر شما بودند ولی بعد از اولین سفر نظر شون چنان عوض شد که بعضیا موندگار شدند بعضیها که اتفاقا از جاهای خوبیم اومده بودن رسما اعتراف کردند میخان نهاوندی بشن...( همین دوست عزیزمشترکمون نرگس بانو رو ببینید ندیده عاشق شهرما شدند وای به حال اینکه بیان) و بعد تر اینکه بی هیچ اغراق و شوخی و کل کلی رسما سر هر چی بخواید شرط می بندم با حضور یک هیئت داوران متشکل از حرفه ای ترین آشپزهای سنتی ایران این دوتا رو بذاریم توی ترازوی قضاوت و بعدش کل کلی اگه داشتید در خدمتیم و در نهایت اینکه ما تا آخر دنیا عاشق شهرمون هستیم همونطور که هر ایرانی متعهد و با اصالتی ولایتشو و خاک پدریشو دوست داره ترکش کردیم به خاطر غم نان برای اینکه توی این سرزمین گل و گلاب هیشکی سرجای خودش نیست و منی که 18 سال درس خوندم نمیتونم توی خونه کاسه بشورم لذا چاره ای نداشتیم از ترک بلاد اما دلیل نمیشه دلمون اونجا نباشه من از خیلی از اونایی که تمام عمرشون توی اون شهر بودن نهاوندی ترم بپرسید از همشهریان ما..... ضمنا اینکه مردم شهر ما به لهجه نهاوندی تکلم میکنند که ریشه اش فارسی دریه ما لر نیستیم و لری حرف نمیزنیم ...این نکته رو بد نیست یادتون بمونه....عزت زیاد

جناب آقای امپراتور
جان من بیا دست این خواهر خطرناکتو بگیر ببرش اون ور کوچه
الان یه قتلی جنایتی چیزی به پا می کنه ها !!
از سیبیلاش..نه ...از نوک شمشیرش داره خون می چکه بجان خودم

شماها چرا انقدر خشن شدین یهو ؟
تا اسم ولایتتون اومد...

یاد این موسیقی و ترانه افتادم:


دایه دایه وقت جنگه وقت دوسی با تفنگه
قطارکی بالا سرم پرش دِ شنگه

برارونم خیلین هزار هزارن
سی تقاص خین مه سر ور میارن

تو چنو داری میای
با اسبه چار ناله میای
د سینه آسمونه میای
منی که وا باده میای

دَسِه کـِه تِه بـِه وَدَسـِم

تا که اَفتو بَز ِنه

عشق پاک دس براری

دشمنه از جا بکنه (2)

ما یه جمله گفتیم حلیم عبید زاکان
چه شری به پا شد !!!
اصلا حرف شما قبول
حلیم شما محشره
البته بعد از حلیم ما

سمیرا چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 07:59 ق.ظ http://nahavand.persianblog.ir

ضمنا دعوت ما شاه عبدالعظیمی نبود شما همت کنید زمان حرکت رو اعلام بفرمائید یه لشکر نهاوندی با صفا درخدمتتون هستند و میزبان....خانه هایشان شاید کوچک باشد دلهایشان باصفاست....اگر گفتم سال بعد چون حلیم دوخواهران سالی یکباره....

بله...
متوجهم

سمیرا چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:02 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی ناونیاااااااااااااااااااااااااا
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی جوونا ناون....
په هسیت کجو.؟؟؟؟ بیاید بنیت اینجه چه ناونی کشونی افتیه راه.....
ای هوااااااااااااااار
و اما بعد....
خب عرق به زادگاه چیز عجیب و غریبی نیست قطعا شمام دارید....ما ناونیا جون میدیم برای وطن حتی اگه دور افتاده باشیم ازش....

اصلا دیگه حلیمی در کار نیست ...همین امروز اسم و مشخصاتتون رو فرستادیم دروازه های شهرمون که اگه از هر طرف قصد ورود داشتید راهتون ندن! چه رسد به حلیم!
اگه خیلیم هوس کردید تشریف میبرید خدمت حضرت عبید زاکانی "تون" حلیم وارفته بی گوشت میل بفرمائید به نیت حلیم دوخواهران ما....
نوش جااااااااااااااااااان

به قول ناونیا....ااوفیش

برارونم خیلین هزار هزارن
سی تقاص خین مه سر ورمیارن ...

هرچند
من خودم یه تنه یه لشکر رو حریفم

حلیمتونم مال خودتون با این دعوت کردنتون

جوجه اردک زشت چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:30 ب.ظ

روزتان لبخند
من نشستم زیر سایه دیوار بزنم به تخته شیر زن ناون به قول خودتون از نوک شمشیر وقلمش خون میچکه
خط قرمز ما ناونیا حلیم دوخواهرانه
گفته باشم نگین گفتی....

ای اوفیش
ای اوفیش
ای اوفیش

لبخندتون ساری

فعلا جای آنکه لبخندمان ساری شود
بیم آن می رود که خونمان جاری شود

سمیرا چهارشنبه 6 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 01:02 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

به کلام گوهر بار همشهریمون باید اضافه کنم خط قرمز ما ناونیا اسم ناونه و هر چیزی که به ناون مربوط باشه ویرته به خوت هو

نخیر
انگار باید برویم اسب و برنوی خودمان را بیاوریم !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد