ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
تقدیم به دوستان خوبم:
تلخ ترین سمفونی دنیا
نواخته میشود
وقتی که زنی
در ساعت بیست و چهار
پیچیده در لابلای چادر شب
تمام دنیایش را
در زباله ها جستجو می کند
پی نوشت:
نمی دونم تا حالا با همچین تصویر تلخی روبرو شدین ؟هیچ فکر کردین که ...
چقدر هم غمبار است این سمفونی...سمفونی درد و تلخکامی...همه ما در این زباله گرد شدنش مقصریم...همه ما اگر دستانمان را به هم داده بودیم اندک اندک بارگران این زنها و بچه ها برداشته میشد تا دیگر درد مفهوم همیشگیشان نباشد
تا وقتی درد های ما مشترک نیست
نگاهمان
منافعمان
و گامهایمان یکسو نیستند
روال همین خواهد بود و شاید بدتر هم بشود
سلام بر آفتابی که شبها هم می تابد...
زیاد دیدم...زیاد می بینم...
و
از چشمهام خسته ام.
دل و چشمم دشمن یگدیگرند.
سلام بر خوش ذوق ترین عکاس دنیا
چطوری مرد مهربون
میفهمم چی می گی
اما...
ز دست دیده و دل هر دو ! فریاد
بله این تلخی را بارها چشیده ام
زهر تلخیست که هر بار حاصلی جز شرمساری و
سر افکندگی ندارد چراکه ما نیز در این حقیقت تلخ
سهمی داریم یک کمتر یکی بیشتر وچه باید کرد وقتی
که یک دست صدا ندارد و نه تنها صدا که توانی هم ندارد
ای کاش یک میلیونیم هزینه های تبلیغاتی کشورمان در
داخل و خارج و اینهه ناکجاآبادهای کهکشانها صرف ساماندهی این صحنه های تلخ می شد .
میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت
می خواری و مستی ره و رسم دگری داشت
ممنون امیر جان
درد داره....قلبم گرفت
خدا نکنه
ولی حق با شماس
قلب آدمو فشار می ده
دلت میخواد خونه ت کوچیک تر بود و یه اتاقاش می شد واسه آفتابی که توی شب می درخشه...
چه کورچشمایی که شب ها...
دلم خون می شه
کاش همه خونه ها کوچیکتر اما روزهای اتاقاش آفتابی و شباش مهتابی بود
کاش این حکایتها بیخ گوشمون نبود و تا حالا حل شده بود
زخمه بر ساز زدی از ته دل
قطره اشکی زدل سنگ چکید
به خیال خوش من شبنم بود
ای دریغا دل دیوار تپید...
چقدر این شعرت ( که حدس می زنم شعر خودت هم باشه ) قشنگ و گویاس
چه دلتنگم این روزها ...
سلام .
الا بذکر الله تطمئن القلوب
وعلیکم.
سلام دوست خوبم
این تلخ است اما تلخ ترین نیست ، باز هم این زن باید خدایش را بگونه ایی شاکر باشد که هنوز آنقدر شرف دارد که در ساعت بیست و چهار دنیایش را در زباله ها جستجو میکند و نه در آغوش های پلید و مشمئز کننده ، هنوز تن عریانش در قداست چادرش بکر است و تن به ابتذال نسپرده است.
من مطمئن نیستم زباله ها آنقدر حمایتش کنند که کار به روایت های تلخ تر نرسد
دیده ایم
زیاد پیش آمده
اما به قول تو
برای اکنون این زن میتوان موقتا شاکر بود
سلام آفتاب خانوم
عزیز این کد رو دقیقن از تو قالب خودمون کپی کردم
انتهایی ترین قسمت ویرایش قالب وبلاگت دقیقن کپی کن بدون هیچ تغییری
صددر صد می خونه
<!-- Begin MeLoDiC.blogfa.com -->
<script language="javascript" type="text/javascript"
src="http://moorche.persiangig.com/MeLoDiC/JS-Code/1/RainPiano.js"></script>
<!-- End MeLoDiC.blogfa.com -->
اینکه وبلاگت بلاگ اسکای باشه یا بلاگفا فرق نمی کنه امتحان کن حتمن خبرم کن
سلام ئاگرین عزیز
و
ممنون
فقط بخدا من دختر یا خانوم نیستم
جرات نمی کنم بگویم مرد
که کلمه سنگینی ست
اما مونث نیستم عزیز !
بله عزیز
این شعر رو توی یکی از پست های زیبای داداش فرداد تقدیم گل روش کردم...
دست گل جفتتون درد نکنه
بعضی وقت ها هم عدم آگاهی ها باعث میشود که شرایط زندگی بعضی از انسانها رو به بهبود نرود ، بخصوص اگر با نوعی تن دادن و تسلیم شرایط موجود شدن همراه شود ...
امید که انسانهایی در چنین شرایطی با کمی کسب آگاهی و کمی اراده و پشتکار با حمایت نهادهای حمایتی چنین بحرانهایی را در زندگی مدیریت کنند و به شرایطی بهتر دست یابند .
هر چه می کشیم از همین ندانستن ها و نادانی هایمان است
ریشه هم در بسیاری از چیزها نهفته است
اما تصمیم ندارم از ریشه های سیاسی داستان چیزی بگویم
فقط آرزو می کنم این سایه نحس فقر و نا آگاهی هرچه سریعتر از سر مردم ما کم شود
فقط میتونم بگم خدایا خودت نزار .......................
مگه ما بنده هات چقدر توانایی داریم که با این همه درد بسازیم
دقیقا حرف دل منو زدی
گاهی دیدن درد هم دل آدمو به درد میاره
برای فهمیدنش حتما لازم نیست که توی جسم و روح خودمون باشه
درد هر جا و پیش هر کی که باشه درده !