سرزمین  آفتاب
سرزمین  آفتاب

سرزمین آفتاب

آتش در نیستان !

 ابراهیم و آتش 


همینجوری نشستم و دارم فکر می کنم

نگاهم نقطه ی مشخصی رو دنبال نمی کنه...درست مثل فکرم


فراخوان عمومی یکی از دوستان درباره یه پست مشترک با مضمون مشخص  که هر از گاهی باعث می شه قلم ها جهت پیدا کنندباعث شده انقدر دوستان پست های قشنگ بنویسن که اولش ترجیح می دادم هیچی ننویسم و فقط خواننده متن های زیباشون باشم

باز دوباره ذهنم داره منو با خودش می بره

توی خیابون

بین مردم

سر کار

...

یادم می افته چقدر معنویات برامون تبدیل به دکوری های قدیمی توی بوفه و طاقچه شدن

چقدر مادی حساب کتاب می کنیم  ( و چقدر هی حساب کتاب می کنیم ! )

چقدر ظاهر بین شدیم


بعد یادم می افته که لابد اگه ابراهیم (ع) وقتی داشتن از اون بالا پرتش می کردن توی آتیش شروع می کرد به حساب و کتاب...حتما نرسیده به آتیش جزغاله می شد.حداقل دست و پاش می شکست  چون توی قرآن و قصص الانبیا اشاره به سرد شدن آتیش شده اما هیچ اشاره یی به  جاذبه و سقوط و افتادن و اثرات طبعی اینها نشده !! ( دقت کرده بودین ؟ آتیش سرد شد بقیه  قوانین فیزیک هم اون لحظات منتفی بودن احتمالا !!   )


اصلا نه می رم سراغ صحت و سقم ماجرا نه کاری به قوانین فیزیک و متافیزیکش دارم


کل این داستان برای من اگه فقط و فقط یه نتیجه داشته باشه اون نتیجه اینه:

وقتی  دلت رو به جایی می سپری

وقتی ایمانت و باورت به درستی مسیر و راهی که انتخاب کردی با هر باد و نسیمی  دستخوش بازنگری و تجدیدنظر نمیشه

و وقتی خیالت راحته که یه جایی توی این دنیا یه نیرویی هست که می تونه مراقبت باشه

دیگه نه از ارتفاع بدبختی و جهل اطرافیانت می ترسی

نه از حرارت شعله های سوزان حسادت ها و بخل و کم بینی ها


یارب این آتش که بر جان من است

سرد کن آنسان که کردی بر خلیل


آره

آتش درون !!

قرار نیست حتما برای ابراهیم بزرگ یه کپه آتیش با چوب و زغال و هیزم درست کرده باشن

بعد ببرنش از بالای یه پله یا هر جای بلندی پرتش کنن توی اون آتیش

اصلا چرا پرتش کردن ؟؟؟

نمی شد همون پایین چوبها رو دورش جمع کنن و آتیش بزنن؟


هیچ فکر کردین که این پرت شدن

اشاره س !!!!  به اینکه داریم سقوط می کنیم ؟؟؟

یه دقیقه به خودمون نمی گیم که اینهمه آتیش بدبختی و کم بینی و کوتاه فکری که درون خودمون روشن کردیم چیو داره می سوزونه ؟ انسانیتمون جزغاله شده ! شعورمون خاکستر و ...

ای بابا...

داستان ابراهیم  از بعد معجزه  هیچ ارزشی برام نداره

چون خدایی که این اتم به این ریزی و اون کهکشانها با اون عظمت رو آفریده  خیلی برتر از معجزه کردنه برام. گیریم که چهارتا هم معجزه کرده باشه ( که اصلا تعریف آدمهای خشک مغز امروز از معجزه یه تعریف منحط و خرابه و اگه معجزه یی هم بوده باشه دقیقا اینهابرداشتی رو ازش کردن که اصلا پشت نیت صاحب معجزه اون نبوده ! که هر مرتاضی امروز از این کارهای محیرالعقول می کنه و کسی هم به دین اون مرتاض راغب نشده و نمی شه ! )


ارزش این داستان خیلی بیشتره

ول کنیم بازار پر رونق دین فروشان مبلغ معجزه  رو

که خودشونم به اون معجزه هیچ اعتقادی ندارن جز اون جاها که یا بدجوری کارشون گیره یا نونشون توی روغن...


نکته اینجاس:

ابراهیم خودتی !!!!

آتیش هم در درون  تو و نگاه و باورهاته


اگه به درستی راه و کارات ایمان داری  خیالت راحت !

کج فهمی دیگران و همینطور مشکلات موجود... ابدا نمی تونن تورو از رسیدن به هدفت  دور کنن


آدم  ( باز معلوم نیست چرا و چه موقع  لقب حضرت گرفت...نه توی بهشت گوش به فرمان بود نه توی زمین تونست دوتا بچه تربیت کنه ! خودشم مظهر وسوسه شدن و سست اراده بودن بوده...بعد شده حضرت...اونجوری من از اون حضرت ترم!  )


حرفمون گم نشه

آدم ! نیومده روی زمین که هر جا موضوعی رو نفهمید براش یه شق القمر راه بندازیم

آدم اومده که رسالت اجرای اراده خدا روی زمین رو به خوبی انجام بده ( تا اینجا که نداده )

حسین نرفته بود صحرای کربلا که معجزه کنه و آب از دل رمل و ریگ بجوشه

رفته بود فریاد بکشه که : به حقانیت اراده و فکر و انتخابش ایمان داره و پای این اعتقادش تا ته ته داشته هاش می ایسته

ابراهیم...موسی...عیسی و... هر کدوم تا ته مشکلات ایستادن  اما اعتقادشون رو نفروختن !!

نه اینکه لجباز بوده باشن

نه

اعتقاد داشتن که انتخاب و ایده و عقیده شون نباید دستخوش ناملایمات باشه

...

کدوممون جرات داریم  توکل به خدا کنیم و  و از بلندای ترس ها و تردید هامون بپریم وسط اینهمه آتیشی که توی  دل و روح خودمون روشن کردیم ؟؟؟ 


خدایا کمک کن

داره دیر میشه !

نظرات 10 + ارسال نظر
سهبا یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:46 ق.ظ

سلام . هیچوقت اینموقع صبح لپ تاپ روشن نکرده بودم , که به لطف شما این کار هم محقق شد. ممنون که با همه خستگی لطف کردین و نوشتین و الحق که کارتون متفاوته . من بازم میام . فقط خواستم بگم که خوندم و ....
خلاصه بازم هزار بار ممنون .

سلام
ممنون
کاری نکردم
کار چوبی با چوب کاری فرق داره ها !!
می دونستین ؟

اختیار دارین
متفاوت شاید !! منتها بل هم اضل !!

پیش نوشته های خوندنی و جالبی مثل متن شما و فریناز و مهرداد و ... آدم شرمنده ی خودش و قلمش میشه که اصلا چرا نوشتم !!!


جدی؟ این موقع صبح لپ تاپ روشن نکرده بودین که کردین ؟ خوب تصور کنین... لپ تاپه دهنشو باز کرده و داره خمیازه می کشه شما هم دوان دوان می رسین و دهنشو می گیرین که نبنده !!!
بعدم می شینین پاش و یه ضرب می رین توی وبلاگ ! جالبه ها. در نوع خودش متفاوته !

فریناز یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:57 ق.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

چقدر آروم و شمرده خوندمتون...
حال و هوای دم دمای صبح رو دوست دارم...

سلام آفتاب عزیز
منم بهش فک کردم که چطور با منجنیق پرت بشن و اتفاقی نیفته! ولی وقتی فرمان خدا رو خوندم و تفسیرش رو به این نتیجه رسیدم
خدا به آتش خطاب می کنه: کونی بردا و سلاما علی ابراهیم
بردا یعنی سرد شو اینقدر که ابراهیم لرزید اما بعد میگه و سلاما یعنی حافظ سلامتی ابراهیم هم باش
حالا اون وسط چطوری این اتفاق میوفته دیگه بنا به تصمیم آتیشه که خدا بهش القا می کنه ولی مهم اینه که میگه هم سرد شو و هم سلامت و حافظ جان فقط ابراهیم
جالب بود یه جایی خوندم اگه خداآخر صحبتش نمیگفت علی ابراهیم، اونوقت آتیش همیشه سرد می موند تا وقتی که خدا دوباره بهش بگه گرم شو و سوزان

تحیلیل شما هم خیلی خوب و البته قابل فکر بود
ابراهیم خودتی...
یه وقتایی می بینم خیلی به خدا چرا می گم! که نباید بگم! چون اون خداست و اگه ایمانم کامل باشه باید که بهش ایمان داشته باشم و اعتماد...
مثل این روزا که یه جورایی باید نگم چرا و می گم!

در کل بر شما هم مرحبا و آفرین و احسنت
و خوشحالم که در جمع شما بزرگان نوشتم

واقعا اولین پستی که توی این حرکت خوندم پست تو بود
و الان براحتی می خوام بگم یکی از بهترین ها بود
انتخاب بجا و درست جملات و معانی و اتصال نرم و ملایم مفاهیم با همدیگه... حسن انتخاب عکس مینیاتور و همینطور تیتر این پست و ... از جمله شاخص هایی بود که باعث شد این پست رو به عنوان شناسنامه کارهات توی ذهنم حک کنم

شما لطف دارید

البته دستور خدا شاید تفسیرش مربوط به همون مقطع زمانی بوده
که به آتش دستور داده بر ابراهیم سرد باش وگرنه تا امروز آتیش کلا سرد می موند... که خب می دونی کلا همچین قراری از اولشم نبوده
مثل داستانی که به بلال حبشی نسبت می دن می گن یه روز بلال بخاطر ایراد گرفتن اشراف از لهجه ش غمگین شد و اذان صبح رو نگفت و خورشید هم تا نیمه های روز از افق سر نکشیده بود و نهایتا با وساطت مردم و حضرت رسول بلال رفت اذانش رو خوند و خورشیدم در اومد !!!

این داستانها رو عمدا جوری می سازن که اصل موضوع رو بپوشونن و در کنارش یه معنای خرافی به خورد مردم بدن
که
صد البته شما خودت به زیبایی از کنار همه این خرافات عبور کردی و بعد عرفانی داستان رو درک کردی
ممنون

بزرگ یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:49 ق.ظ http://navan1.blogfa.com

جالب اینجاست اگر ما تمام واقعیات رو درست بررسی کنیم زندگی رنگ و بوی بهتر اسمون داره

قشنگ و رسا نوشتی
از اینکه مطلبتو خوندم خوشحالم

سلام آقا بزرگ عزیز
خیلی خوشحالم که قدم روی چشمم گذاشتید
از اینکه نقایصش رو به دیده اغماض دیدید و گذشتید شرمنده ام
پایدار باشید

لیلی سا یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:26 ق.ظ http://ghadam-ghadam.persianblog.ir

چه زود می رسیم....
چه زود می گذرد...
چه زود دیر می شود....
و ما همان انسان خودخواهی باقی می مانیم که جز حرف و حرف زدن ، کار دیگری نداریم.....به نقطه ی عمل که می رسد....یا خوابیم....یا گوشه ی تنهایی خود گیر کرده ایم....

...
به نقطه ی عمل که می رسد....یا خوابیم....یا گوشه ی تنهایی خود گیر کرده ایم....


عجب اشاره دقیق و درستی

شاید گیر یا تردید هایمان علاجی آتش گونه می خواهد
ممنون

سمیرا یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:07 ب.ظ http://nahavand.persianblog.ir

نوشتار متفاوت و تامل برانگیزی بود که از شخصیت و نگاه خاص شما غیر از اینم انتظار نمی رفت اصلا وجود همچین برداشتی از ماجرای ابراهیم لازم بود وسط این همه نوشته تقریبا احساسی...راست میگید...ابراهیم خود ماییم و کاشکی بتونیم اون آتش رو سرد کنیم...

سلام نویسنده بزرگ

اختیار دارید
قلم ضعیف ما جلوی توصیف های زیبای شما و فرداد عزیز واقعا کم میاره
شانس آوردم اول نوشتم بعد پست های شما رو خوندم وگرنه کلا دیگه جرات نمیکردم چیزی بنویسم !

اما
بله
باور کنید که من بر این تصور و باور هستم که ابراهیم در درون ماست
فقط کافیه بیدارش کنیم

سپاس

فرداد یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:59 ب.ظ

کشته مرده این ادبیات خاص و قشنگتم....اون افکار ناب آفتابانه ات....
سلام برادر گل
صدبار تکرارش می کنم
خدایا کمک کن
داره دیر میشه....

دیروز با دوستان صحبت می کردیم در مورد پستهایی که نوشته شده

همه خیلی قشنگ و پر محتوا نوشتن و کارشون معرکه بود

اما داداش فرداد
بی اغراق نمره بیست این پست و هم نویسی فقط و فقط مال اون نوشته ی کوتاه اما بسیار عمیق و پر معناته
بپرسی بهت میگن
دیروز حسابی نوشته ت منو به هم ریخته بود...
کوتاه
عمیق
کاری
بجا
...
درست مثل یه خنجر تیز و سرد که دقیقا میخوره به هدف و کار رو تموم میکنه !! منتها فاقد این خشونت!!! ولی خدا وکیلی نوشته ت کار دلم رو تموم کرد دیروز !!!

قلمت سبز و گرم باد دوست خوبم

سایه یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:56 ب.ظ http://bluedreams.blogsky.com/

قبول دارم که هرچی رو نمی فهمیم نباید نفی کنیم شاید هنوز زمان فهمیدنش نرسیده ..

تا کی که آتش وسوسه هامون و سرد و خاموش کنیم ...

یا اینکه با توکل بپریم وسط آتیش .. می گم آتیش .. شوخی نداره با کسی ..راس رسی می سوزونه .. بد می سوزونه .. ترس داره ..
ولی ابراهیم ..

نمی دونم ..
می ترسم از آتش درونم می ترسم از آتش حسد و کین می ترسم از آتش خشم ..

خیلی درهم نوشتم
چیز دیگه ای به فکرم نمی رسه
به قول امپراطور بهار خواستم بگم هستم !.

شب خوش

سلام
به قول دوستمون الان من دهنم قفل شده !! چی می تونم بگم جلوی این کامنت خاص و اون پست قشنگ شما ؟؟؟

آدم گاهی سکوت کنه سنگین تره!

شنگین کلک دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:20 ب.ظ http://shang.blogsky.com

سلام
خواستم بگویم زیبا و متفاوت نوشتید
دلم برای آدم سوخت .

سلام شنگ عزیزم
ممنونم که با همه کم لطفی های من و قصورهایم
همچنان می آیی
می خوانی و نظر می دهی
تا کمکم کنی
ارزش این لطف تورا نمی توان با معیار خاصی محاسبه کرد


دل من هم برای آدم سوخته
برای آدمیت نیز !

بیچاره آدم
وسوسه مال حوا بود
حتی نافرمانی اولیه نیز
اغوا و ...حتی جرات نداشت خودش سیب را بچیند
رفت و آدم را آورد و بدبختمان کرد !!!
آنوقت گناه نافرمانی را به مصداق ضرب المثل :
کار را که کرد ؟ آنکه تمام کرد
در چوب خط آدم نوشتند

اما به زمین که هبوط کرد دیگر آن آدم خوب نبود

نه خوب بود و نه خوب ماند
آنقدر بد شد که عده یی حتی سابقه حضورش در بهشت را نادیده گرفتند و پدربزرگ میمونش خواندند !!
حق دارید
آدم قابل ترحم شده ...

مهرداد چهارشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:01 ب.ظ http://کهکشان

خدایا سرد نما اتش را بر ما چون خلیل رو سیاهیم چون بتی نشکستیم

گاهی آدم بت کبر و غرور و منیت رو که در درون خودش می شکنه حس خوبی بهش دست می ده

مرسی مهرداد همیشه مهربان

خوشحال شدم اسم قشنگت رو دیدم

ثنائی فر شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:53 ب.ظ

ابراهیم...موسی...عیسی و... هر کدوم تا ته مشکلات ایستادن اما اعتقادشون رو نفروختن !!
نفروختن به هیچ بهایی
در این مکاره بازار چه سردرگم شده ایم و حیران و مات در خطا و ...
چه قدرت و ثروتی را داریم اندرون خود و چه سست عنصر در برابر ...
دیر شد کاری کن

سلام و درود عالی بود و ناب
قبول باشد به درگاهش
یا حق

سلام
فقط می تونم بگم خیلی خوشحالم که مثل سابق دارین میایین و میرین و مینویسین و می خونین
متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد