سرزمین  آفتاب
سرزمین  آفتاب

سرزمین آفتاب

بار و بندیلو ببند ...

بار و بندیلو ببند اینجا دیگه جای تو نیست

تو  ترانه های من جایی واسه حرفای تو نیست



دوست بسیار عزیز و فرهیخته م ، صاحب  وبلاگ  خواندنی و تامل برانگیز "حسرت" طی نگاهی عمیق و ریشه دار به انحطاط  "ترانه"  ، پست جالبی نوشته بود که در اون به سیر قهقرایی محتوای  ترانه در ادبیات موسیقایی ما و همینطور بروزترانه های ضعیف و گلایه آمیز و انتقام جویانه و تضعیف مفاهیم زیبا و ملایم عاشقانه و دوستانه و...اشاره کرده که ضمن خواهش از همه دوستای عزیز به خوندن پست قشنگشون، منو تحریک به نوشتن کامنتی براشون کرد که بد ندیدم پاسخم رو به همراه لینک وبلاگ ایشون ( http://hasrat9.mihanblog.com/ ) 

براتون بذارم  وباعث شد که من هم طی نوشتاری که در ادامه می خونید مثل حسرت عزیز نگرانیمو از این سقوط اعلام کنم:

________

سلام

ممنون از نگاه خاصی که به موضوع داری



در مورد اشاره ظریفت به موضوع باید بگم حق با توئه

ادبیات حاکم بر موسیقی خصوصا طی 3-4 سال اخیر از درون خالی شده

توهین

الفاظ رکیک

موسیقی واره هایی که نه ریتم دارن نه ملودی نه شعر و  لاجرم نه ماندگاری !! چنان زیاد شدن که...چنان که افتد و دانی !

توی متنت نوشتی :

" باید قبول کرد که به طور حتم سلیقه مـخاطـب ایـن سبک ترانه ها رو پسندیده که هر روز بر تعداد اینگونه ترانه ها افزوده شده... "


خواستم بگم این سلیقه ی مخاطب نیست

بلکه مخاطب در بی سلیقگی یا عدم سلیقه به سر می بره

یعنی ...کسی از غذای خام و نپخته خوشش نمیاد اما اگه از بچگی به همین غذا عادتش بدن  ذائقه ش شکل میگیره و روی همون غذا متمرکز می شه

موسیقی هم همینه

امروز  خواننده ها و شعرا و...چندان تلاش قابل تقدیری برای فتح قلوب شنونده های خودشون نمی کنن و خودشون رو بخاطر  اجبار امرار معاش به کمپانی های بزرگی که کارشون تولید آشغاله ! میفروشن

لیست بلند بالایی از افراد نام آشنا میشه ارائه کرد که این معضل دامنگیرشون شده...


چه بسا خواننده های داخلی مثل بنیامین و فرزاد فرین و بهنام صفوی و... بیشتر از خواننده های اون ور آب با مخاطبینشون تونستن ارتباط برقرار کنن

تا وقتی خواننده در خارجه  و کمپانیه مثلا کالتکس ! برای اونها شعر و ملودی و ریتم رو انتخاب میکنه  نباید انتظار داشته باشیم  چهره هایی بهتر از کامران و هومن !!!! متولد بشن 

دیگه بنانی متولد نمیشه تا الهه ی نازی  بخونه و بمونه

تو ای پری کجایی   کجاس؟

گل گلدون من  که خشک شده

ای تو مثل قصه با من ِ شاهرخ دیگه توی هیچ قصه یی نیست !


تقصیر هنرمندای خودمونم هست

دور میشن و دور میشینن

و نسل امروز در "اجبار فقدان سلیقه  "  تن به آهنگ های فوق نازل می ده .


نزدیکتر هم که میان یادشون میفته که خیلی از قافله اقتصاد جاموندن و مثل "حبیب " که اجازه برگشت به میهن گرفت و شد خواننده ی عروسی های اعیان ساکن ولنجک و کامرانیه و قیطریه و بلوار کاوه...


چو بیشه تهی مانَد از نره شیر

شغال اندر آن بیشه آید دلیر


پدیده مضحک ساسی مانکن محصول همین فضای خالیه


خیلی هم مخاطبین مقصر نیستن !!


پ.ن:

تولد این پست رو مدیون دوست خوبم حسرت هستم...اگه باعث بشه فکری ایجاد بشه یا نگاهی رقم بخوره باید به پای حسرت نوشته بشه و اگه باعث ملال بشه قطعا از کم سوادی منه

نظرات 81 + ارسال نظر
ریحانه چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:30 ب.ظ

محسن نامجو که تربت جامی و هم استانی ماست فریناز جون !!

ریحانه ؟
سهبا پیشنهاد داد که من ورزشکار معرفی کنم
...
اممممممم


حسین رضا زاده خوبه ؟

سهبا چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:32 ب.ظ

سرسلسله فتنه و آشوب ؟ ببینم کی آتیش بیار معرکه بود جناب آفتاب ؟ من یا شما ؟ ریحاااانه ؟! بدو که باز دو دقیقه نبودیم شروع شد !
شادونه ؟ بدو بیا تو لاین خودمون خانومی . زود !

در مورد پیشنهاد به ریحانه در میان خیل ورزشکاران... کمی فکر کردم
دیدم حسین رضا زاده بدک نیست

نظرتون چیه ؟

سهبا چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:40 ب.ظ

رضازاده باشه واسه اهالی اذربایجان ! واسه ریحانه قشنگم از اهالی خراسان پیدا می کنیم که همزبان باشند و همدل ! اینطوری بهتره جناب آفتاب به گمونم !
لطفتون کم نشه از سر ما !

خو حالا که شما آستین بالا زدین

بدون حمیرا و لیدی گاگا یه پیشنهاد هم ...
نه
ولش کنین
کلا دوباره به متلک های از اول نمی ارزه!!

ریحانه چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:40 ب.ظ

عمو !!
عمو !!!!
.
.
.
زن عمو گاگا خوبه ؟!

ولی چقد خوب بود بر بچ تیم ملی والیبال با ما فامیل بودن یا میشدن . . . هی خدا

تیم پینت بال هم بد نیستا !!
پر از بچه های مرفه بی درده !!

خبرشون کنم ؟

ریحانه چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:44 ب.ظ

اوهوم !
گلف و اسب سواری هم دوست دارم . . .

چه خوش اشتها !

خدا شانس بده !

سرزمین آفتاب چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:45 ب.ظ

موافقین قضیه رو ختمش کنیم و رفع بلا کنیم از سر همه ؟

نه رضا زاده نه لیدی گاگا...

خوبه ؟

به قول عطار

نی ز ما و نی ز تو
رو در گذر

سهبا چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:45 ب.ظ

پینت بال هم خوبه , از مشهدیهاشون کسی رو می شناسین ؟ خوش تیپ , مهربون , اهل دل ؟ جوون ؟مهندس ؟

مشخصات مرد خوب از نظر خانوما :

مادیات خیلی مهم نیست. فقط باید : مهربون باشه.خانواده دوست باشه.پولدار باشه.شجاع باشه.زحمتکش باشه.پولدار باشه.وفادار به زن و زندگی باشه.پولدار باشه.اهل رفت و آمد باشه.آینده نگر باشه.مراقب خانواده ش باشه...پولدار باشه...

سهبا چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:48 ب.ظ

اونوقت کجا در گذر ؟! عطار نگفته احیانا؟

نه دیگه
به اینجا که رسیدن دیسکانکت کردن و رفتن مسواک زدن و خوابیدن !

ریحانه چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:48 ب.ظ


ریحانه چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:51 ب.ظ

اوووووف عطار چقدر سوسول بوده !!


یعنی مسواک نشونه ی سوسولیه ؟؟؟؟؟

ریحانه چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:56 ب.ظ

خیر جناب !
دیسی شدن برای مسواک زدن !!

DC به قصد مسواک نبود
به قصد خواب شبانه بود !

شما می خوابین همچنان آنلاین هستید؟
من الان دارم با یه نفر خواب صحبت می کنم ؟

توی خواب اینجوری پوز می زنین بیدار باشین چه می کنین ؟!! خدا به خیر کنه !!!

سهبا پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:02 ق.ظ

یعنی بعضی وقتا اصطلاحاتتون می کشه منو ! پوز می زنی یعنی چی داداش ؟!

معناش دقیقا همین کاری می شه که امشب شما و ریحانه با من کردین !!

ریحانه پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:05 ق.ظ

راستش من شبانه روز آنم متاسفانه !

خب شما دوستان باید 12شب بخوابید تا صبح زود پاشین برین سر کار ولی ما دانشجوهای بیکار تا 25ام میتونیم 3شب بخوابیم تا هر وقت که دلمون خواست !!

حسودیم الان ورم کرد !!!

سهبا پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:16 ق.ظ

نه که جنابعالی شب کار و شب تاب و شب زنده دار و از اینجور چیزا نیستید , بایدم حسودیتون ورم کنه ! واللا جون خودم !( به قول معروف , جلوی قاضی , معلق بازی ؟)

من که روی خفاش شب رو سفید کردم

ولی آخه هر شب ساعت سه ؟؟؟؟

خدا وکیلی حسودی هم داره !

سهبا پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:24 ق.ظ

چی بگم واللا ! حسودی به بدخوابی , به کم خوابی , نوبره واللا !
راستی ریحانه جان , شنیدم امروز شرکت اپل از آیفون 5 رونمایی کرد ! باخبر هستی یا نه ؟!

بله
درست شنیدین
رو نمایی کرده با سه حافظه ی متغیر و قیمت های به ترتیب : ۱۹۹
۲۹۹
۳۹۹ دلار

چی؟ آها...با ریحانه بودین؟ شرمنده !

مریم پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:49 ق.ظ

چ خبر بوده اینجا
از موسیقی و شهرام شکوهی و فرزاد فرزین به کجا رسیدین
ورزش و رضازاده و لیدی گاگا...

قابل توجه ریحانه
خودم اسم داداشمو لو دادم دیگه چرا متوسل به مسئولین میشی عزیز؟

عجب دیشب جای من خالی بوده
عجب

حالا همیشه هستی
الا وقتی که به پشتیبانیت نیاز مبرم داشتم
بین دوستان گیر افتاده بودم هر کدوم از هر طرف موشک و راکت بود که میفرستادن !!!
جات خالی بود اساسی !

مریم پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:42 ب.ظ

کی داداش کیارش منو اذیت کرده؟
آورین آورین بیاد خودم بهش جایزه بدم

شوخی کردم...ببشخین یا ببخشین

حالا آپم و بیای بخوونی میفهمی چرا نبودم
هنوزم با دردسرم یا همون سردرد لعنتیم درگیرم

هی ...
یا به قول یگانه :
هعییییی...


نبودی دیگه .دست تنها بودیم.جات خالی بود.ریخته بودن و تیکه بارونمون کرده بودن !!!!
الانم که اومدی داری نقش جاسوس دوجانبه رو بازی می کنی
بجان خودم !
اصن هم نمیام
دستت روو شد برام


سر درد قرصی می خواهد به نام پروفن (که همه به اسم بروفن میشناسنش) هر هشت ساعت یک عدد !!

ریحانه پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:07 ب.ظ

یادم رفت دیشب بگم ، اگر جسارتی چیزی بوده به بزرگواری خودتون ببخشید . . . فقط قصد مزاح بود و ارزش دیگه ای نداشت ! ! !

یعنی حتی لیدی گاگا هم واقعی نبود؟
حیف ...
شانس نیست که
دریا هم بریم می خشکه


اختیار دارید
هنوز برام دوستام و حرمتشون خیلی می ارزه
من هم با هر کسی شوخی نمی کنم
از اینکه دیشب محیط سرد و خشک مجاز رو با مزاح اندکی تعدیل کردید ممنونم

سبز و پایدار باشید

مریم پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:47 ب.ظ

نمیتونم مسکن بخورم
اینا مث معتادا چیه ترک می کنن مواد پواد رو ازشون قایم می کنن مسکنا رو هم قایم کردن
ولی اگه دوستی کسی پیدا بشه برام تهیه کنه فقط ژلوفن

در ضمن ریحانه جانم
این داداش کیارش منو می بینی مث ستاره سهیل این جنبۀ شوخی و مزاحش هر سال نوری (دیگه خودت منجمی خبر داری) یه بار بروز پیدا می کنه
باید این شبا و روزا رو دریابیم که میره تا چندصد ساله دیگه


البته مهربونیش همیشه هست
ولی بعضی وقتا زیادی بدعنقیش طولانی میشه

اون تفنگ من کو ؟

مریم پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:30 ب.ظ

بیا بیا داداشم
اینم تفنگت:
http://s1.picofile.com/file/7499183331/10238518.jpg

با این باید بری پارک آب و آتش
بعد هم نیروی انتظامی تورو بگیره ببره مفاسد
تفنگمم به موقع نشون میدم تا باورت بشه

*****************************************

اینم من و تفنگم تا حساب کار دستت بیاد
مسابقات قهرانی کشور - سال 89

http://s1.picofile.com/file/7500549993/me_paintball_1.jpg

نام اسلحه : Angel
سرعت گلوله : 300ft/ps سیصد فوت برثانیه
ظرفیت خشاب: 200
تعداد شلیک: 30b/ps سی گلوله در ثانیه !

ریحانه جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:31 ق.ظ

این همه تقدیم به شما برای داشتن آدینه ای سرشار از لبخند



پنجشنبه ۱۴ اسفند ساعت ۱۱ صبح من عاشق شدم، هوا ابری بود و همه باران‌های عالم سر من



می‌ریخت. گفتن از آن روز که عاشق شدم چه خوب است. مثل این است که روی زخمی را



بخارانی نه بیشتر. پیشتر. عشق مثل دامنی گر گرفته است، هر طرف که می‌دوی شعله‌ورتر



می‌گردی. چیزی به ظهر نمانده بود. تا سه شمردم و پنجره را باز کردم و ناگهان عاشق شدم.



روزی که من عاشق شدم عالم توفانی شد. پنجره‌ها، درها باز و بسته می‌شدند و شرق و



شورش به هم خوردند. شیشه‌ها می‌ریختند و آینه ترک برداشت. قیامت بود. روزی که من



عاشق شدم دریای مازندران با جنگل و اغلب درختان عازم من بودند. کوه‌ها کج و مج می‌شدند.



غوغایی بود. آن روز اگر به اصفهان می‌رفتم شیراز به استقبالم می‌آمد. من تا سه شمردم و



پنجره را باز کردم. از همه جا صدای اذان می‌آمد، من هم از روی سپاسگزاری دولا شدم و دست



خودم را بوسیدم. همان دست که پنجره را باز کرده بود. من با وضو عاشق شدم. چون خودم



پیش‌پیش خبر داشتم. می‌دانستم حافظ برایم پیغام داده بود. دانشجو بودم. دانشجوی



کارگردانی.

یک روز می‌رفتم حوالی دانشگاه تهران کتابی پیدا کنم از مارتین اسلیم درباره کرگدن اوژن



یونسکو، سر فرصت پیاده شدم. آن طرف پیرمردی را دیدم گریه می‌کرد. پرسیدم «اِبسسِ چرا



گریه می‌کنی؟» با بغضی گفت: «پولمو نداد و رفت…» گفتم: «کی؟» گفت: «فال ازم خرید. پاکت



را پاره کرد، فالش را دید، پول نداده گذاشت و رفت.» گفتم: «عیبی نداره بده به من. خودم



عاشق فال خوانده شده، کاسه لب پر، اشک ریخته‌ام.»




فال را گرفتم.




دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم/ با کافران چه کارت؟ گر بت نمی‌پرستی





حالا من تا سه شماره عاشق شدم. خدای نکرده اگر تا هفت می‌شمردم چی می‌شدم! زمین



غمگین بود. روزی که من عاشق شدم. زمین متبسم شد و سراسیمه دور خورشید می‌چرخید،



جوری که عالم فقط دو فصل می‌شد. برای عاشق یا بهار است یا پاییز روزی که من عاشق شدم



به سختی شب شد. آن هم چه شبی. بی‌پایان!



شبی که ماه مفقود شده بود. با این وجود نمی‌دانم از کجا لایه نازکی از مهتاب روی همه چیز



کشیده بودند و من یکسره بیدار بودم که شب اول هیچ عاشقی نخوابیده. نمی‌خوابد. چون تا



سحر میخانه دلدار باز است با آن دو چشم آهویی خیال‌بازی‌ها می‌کردم. پدر و مادرم هم بیدار



بودند. چنان که گفت‌وگوی ایشان را می‌شنیدم. گفت‌وگوی والدینم مناجات بود. پدرم



می‌فرمودند: خانم! پسرمان به سلامتی عاشق شده است و مادرم آهسته آهسته به نجوا



می‌گفتند: «اسپند دود می‌کنم. عشق در خانه ما شگون دارد.»



بعد سر می‌چرخانیدند رو به آسمان و می‌گفتند: «خدایا! بارلها! همه بچه‌های این سرزمین عاشق



باشند. صدقه سر آنها بچه‌های من هم عاشق باشند.»


من گر گرفته، می‌لرزیدم و شب تکان نمی‌خورد. هر چه هل‌اش دادیم آن شب میلی به صبح



نمی‌داشت. پدر و مادرم بیدار بودند و حرف زدن از عشق برایم بی‌عفتی بود. بنابراین زبان بسته



و بی‌واژه با خودم گفت‌وگو می‌کردم. از خودم می‌پرسیدم چرا عاشق شدم. که هنوز



نمی‌دانستم امر ذاتی قابل تحلیل نیست. یعنی نمی‌توانی بپرسی گل چرا گل شده؟



البته در منزل ما همیشه ی خدا کاغذ بود، غیر از کاغذ و قلم باید دستی هم باشد که بنویسد:



«بسم الله الرحمن الرحیم، من عاشق شما شده‌ام. مرا ببخشید گستاخی کردم عاشق شما



شده‌ام. می‌خواهم به وسیله این کاغذ از شما اجازه بگیرم. اجازه می‌فرمایید من گاهی خوابتان



را ببینم؟ ببخشید دست خودم نیست آن چشم‌های محترمتان قلب ما را می‌لرزاند.»



ابن قیم می گوید: «نشانه دیگر آن است که وقتی معشوق به عاشق می نگرد، عاشق چشم



هایش را ببندد و یا به زمین بدوزد زیرا از عشق می هراسد و شرم دارد.»





.

.


عشق از جمله پدیده هایی است که معدود نمی شود. عشق ،اول و دوم و سوم و…ندارد یعنی عشق یکی

است و آدمی تنها یکبار عاشق می شود، چنانکه آن روز پنجشنبه ۱۴اسفند، من عاشق شدم، چنان که

عصاره آن عشق سی و چند ساله است و یک پسر دارد.»




محمد صالح علاء

چقدر این متن قشنگه
چقدر راحت و روان نوشته شده
کاری که ما معمولا یادمون رفته... و یادمون هم نمیاد دیگه !
خیلی زیبا بود
متشکرم

یه سوال
محمد صالح علا الان کجاست؟ کسی ازش خبری داره ؟
خود ریحانه بدلیل سر و کار زیادی که با شعر های خوب و متن های زیبا داره احتمالا بتونه سوال منو جواب بده

شنگین کلک جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:25 ب.ظ http://shang.blogsky.com

درود بسیار رفیق عزیز
دلم بسیار برایت تنگ شده بود
متن جالبی نوشتی . بیاد حرف فرهادمهراد افتادم که گفت
با تهیه کننده برنامه صبح رادیو تماس گرفته و گفته مدتیست
که صبح ها برنامه تان را می شنوم و هررزو سر صبح آهنگی
واقعاً نا مناسب پخش می کنید . آهنگی که صبح از رادیوی سراسری پخش میشود اگر انسان را به آسمان نبرد حد اقل
نباید به قعر زمین هم ببرد . و در پاسخ گفته بودند سلیقه مخاطب می طبد و قبول می کند .
حال این مخاطب بیچاره چه چاره دیگری دارد یا ندارد معلوم نیست .
با بهترین آرزوها برای شما

سلام شنگین عزیزم

چقدر خوشحالم کردی که سری زدی
مدتی نبودی و دلم بسیار برایت تنگ بود

خدا فرهاد رو رحمت کنه
چقدر برای تنظیم هر آهنگش و انتخاب یا سرودن یه شعر مناسب وقت می ذاشت...

ممنون
ممنون
ممنون

فریناز جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:57 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

خیلییییییییییییی باحالین شما

بذارین نظراتو بخونم بخندم فقط

پوز می زنین
ورم کرده


سهبا جون اینجا کلاس درس داریم ما با عمو


ریحانه جون اصل نیته! محسن نامجو رو هم من گوش کنم اصفهانی می شه

خو تو که اومده بودی و اواخر کل کل ها رسیده بودی
یهو غیبت زد...

فریناز جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 05:58 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

و من
هنوز
محو آهنگ وبتونم

شرمنده نفرمایید

گاهی شانسی آهنگ خوبی پیدا می کنم که لایق گوش مخاطبین عزیز وبلاگ کوچیکم باشه

ریحانه شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:34 ق.ظ

چه خاطره ی جالبی . . ..

در مورد صالح علای عزیز با شرمندگی تمام باید اعتراف کنم که بی خبر بی خبرم . . .

{ محمد صالح علاء یک نوستالژی در قید حیات است. یک حس دلتنگی سیال در نگاه ها و آواها. او حس مشترک همه آنهایی است که دلشان برای همین لحظه ای که الان رفت، تنگ می شود و دوست دارند همه لحظات را در جیب هایشان نگه دارند. }{

ممنون

ریحانه عزیز همیشه یه چیز جدید برای گفتن داره..یا یه شعر تر و تازه و خونده نشده
بازم ممنون

مریم یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:52 ق.ظ http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

منتظر پست جدید هستیم همچنان اصن یه وضی

خوبی داداش گلی؟...نه ببخشین داداش آفتابی؟...نه نشد...داداش کیارش
آهان این شد:خوبی داداش کیارش؟

اونجا که عکس تفنگ برام گذاشتی رو برو بخون !!! جالبه ! تفنگمم ببین !

مریم یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:39 ق.ظ

آخ جون
من عاشق این بازی هستم داداشی
پینت بال
جدی قهرمان کشوری شدی؟
اگه من تیم مقابلت بودم تمام لباسات رنگی میشد

خب اون نقابتو وردار کیارش جان
ببینیم چ شکلی هستی آخه
اه... فقط خوش به حالت که موات سفید نشده
قدرشو بدون مادر

اولا بازی نیست و یه مسابقه خیلی جدیه
بعدشم ...تو یه نفری چه جوری یه تیم بودی؟ اونم مقابل من ؟ فکرشم نکن...زیر سه ثانیه میرفتی سی سی یو!!!


یا به اصطلاح خودمون پلنگ میشدی !!! ( خال خالی و کبود ! )

اتفاقا اون نقاب ( منظورت ماسکه؟ ) رو گذاشتم تا بعضی ها نتونن منو ببینن و ...

جوجه اردک زشت یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:49 ب.ظ

سلام
حاضر

سلام
درود
و

من شرمنده ام

با نهایت احترام و اعتذار خدمت خواهم رسید

سبز باشید

مریم دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:19 ق.ظ

غصه هم خواهد رفت..

به حباب نگران لب یک رود قسم!

و به کوتاهی ان لحظه شادی که گذشت!

غصه هم خواهد رفت..

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند

لحظه را دریابیم

باور روز برای گذر از شب کافیست!!

میگن پینت بال مال مرفهین بی درده داداش گلی
خوش به حال شما

نه ...
تو انگار یه رگبار میخوای !!!
مامان من دکتره ؟ من لای پر قو بزرگ شدم یا بعضی ها ؟؟؟؟

میخوای شفاف سازی کنم و از بعضی دوستان هم کمک بگیرم ببینیم کی مرفه بی درده ؟ ما نون بازومونو می خوریم !!! عرق جبین می ریزیم !!

بله !

همچین انگار دوباره آقا گرگه داره بیدار میشه ها !!!! گفته باشم !

ضمنا
ممنون از این متن
خصوصا :

"... باور روز برای گذر از شب کافیست!! ..."

مریم سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:50 ق.ظ

خب چنتا موضوع هس باید بگم
رگبار نه...من تک تیر انداز رو بیشتر دوست میدارم

بعدش این که بخدا که مامان من دکتر نیست... فقط یه مشاور ساده توو دبیرستان بود که بعد از بازنشستگی ش بعضی وقتا هم میره مرکز مشاوره همین
من لای پر قو هم بزرگ نشدم... توی بالشتم هم پره از کاموای خورد شده و کمی هم کلاف کاموا و کمی هم پنبه... همین
بخدا که منم سختی کشیدم درد کشیدم رنج کشیدم و خیلی زود پیر شدم...اینجوری نگو داداش
منم میدونم سختی و نون درآوردن یعنی چی؟
حالا باز میگی آقا گرگه و منو می ترسونی؟

در ضمن من با ماشین شخصی و حتی اتوبوس از بیجار تا قزوین که اومدم 4 ساعت طول کشیده
موندم شما چجور میگی 5 ساعت
راستی توو اومدی بیجار؟
چرا اونوخت؟یه بار کُردی هم حرف زدی فکر کنم اینجا فامیل اینا دارین درسته؟

...
ارا چوار سات؟
ایمه سه ساته یش تیئیم

خاصه ؟

رضا سروستانی دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:34 ب.ظ

سلام
جالب بود
خیلی خیلی استفاده کردم
بازم ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد