سرزمین  آفتاب
سرزمین  آفتاب

سرزمین آفتاب

بی همگان بسر شود بی تو بسر نمی شود



در آسمان ها تو را جستجو کردم

اما نیافتمت

در زمین بدنبالت گشتم

اما کمتر یافتم

دریا را به شوق دیدنت پشت سر گذاشتم

اما باز هم  آن شاه ماهی گریز پای  به تور و دام اندیشه  نیفتاد

آیینه ی دل را هم که سیاه کردیم و دیگر توقع انعکاس هیچ تصویری از او نداریم


گاه به خودم امید می دادم که در هر جا اگر نیافتی

مطمئن باش در آخرین منزل

در خانه دل

میزبان مهربان در انتظار توست

اما...

راه را کج می روم ؟ یا راهی غلط می روم که به خانه دل نمی رسم؟

هر گاه هم که می رسم غبار راه چنان  آلوده ام کرده که هم نشانه و نشان راگم می کنم هم کلید خانه را !!!


خسته ام

نه چشمهایم  سویی برای دیدن دارند

نه گوشهایم یارای شنیدن آوای دوست


کجایی؟
اینگونه که منم٬ برای همیشه گمت خواهم کرد


یا خودت را به من نشان بده یا راه را

و در آخر

توانی برای پیمودن راه خانه دوست

که اگر به امید این زانو های خسته باشم قدم از قدم برداشتن افسانه یی ست محال !


شب شده

سرد است

تاریکی و خستگی  امان می برند

فراز و فرود راه حکایت ها دارند با من خسته...


از گوشه یی برون آی

ای کوکب هدایت !

نظرات 15 + ارسال نظر
سهبا سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:04 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

شب باشد و سرد , و گامهای تو لرزان و افکارت پریشان هم که باشد , باز نوری , حتی کورسو ؛ امیدی , حتی اندک ؛ گرمایی , حتی خردک شرر ؛ تو را وامی دارد که گامی برداری به سوی او ! و او همین را می خواهد ! یک گام تو بردار , و ببین من چگونه می دوم به سمت و سوی تو ! دستت را به سمت من دراز کن , اگر تو را فرسخها به سوی خود نزدیک نکردم , خدایت نیستم !
مهربانی که من می شناسم منتظر همین ناله هاست ! همین دعاها تا برساند به ما هر آنچه که باید !
هرچند او نیازی به این هم ندارد , اما ما چه ؟ ما نیازی به گفتگو با پناهی چون او نداریم ؟
گامهایتان محکم , امید در دلتان همیشگی و نور هدایت در وجودتان پرتلالو باد .
راستی , سلام .

اینهمه نقش می زنم از جهت رضای تو !

اینهمه شکوه و گلایه
آیا فقط و فقط نه از آن روست که به خدایی قبولش داریم و از دور شدن از او اینهمه ترس در دلمان ریخته و اینهمه شکوه می کنیم که : خدایا مبادا به دست دیگران واگذارمان کنی؟
تمام این دردواگویه از آن جا شروع شده که دل را به قبله ی دیگری نسپرده ایم

...اگر تو را فرسخها به سوی خود نزدیک نکردم خدایت نیستم...
یا به قول خودش :
آُدعونی ، اَستَجب لَکُم

بخوانید مرا
تا اجابت کنم شما را

دعا کنید گمگشته ام را زودتر بیابم.در این روزها بیش از هر زمان دیگری خدا را لازم دارم
قول داده ام انسان باشم...هم به خدا هم به ...


سلام

سهبا سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:06 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

اینقدر این پستتان دلنشین و زیباست که دلم خواست به فالی از سعدی میهمانتان کنم . ببینید چه آمد :

بیا که نوبت صلحست و دوستی و عنایت
به شرط آن که نگوییم از آن چه رفت حکایت
بر این یکی شده بودم که گرد عشق نگردم قضای عشق درآمد بدوخت چشم درایت
ملامت من مسکین کسی کند که نداند
که عشق تا به چه حدست و حسن تا به چه غایت
ز حرص من چه گشاید تو ره به خویشتنم ده
که چشم سعی ضعیفست بی چراغ هدایت
مرا به دست تو خوشتر هلاک جان گرامی
هزار باره که رفتن به دیگری به حمایت

جنایتی که بکردم اگر درست بباشد
فراق روی تو چندین بسست حد جنایت
به هیچ روی نشاید خلاف رای تو کردن
کجا برم گله از دست پادشاه ولایت
به هیچ صورتی اندرنباشد این همه معنی
به هیچ سورتی اندرنباشد این همه آیت
کمال حسن وجودت به وصف راست نیاید
مگر هم آینه گوید چنان که هست حکایت
مرا سخن به نهایت رسید و فکر به پایان
هنوز وصف جمالت نمی‌رسد به نهایت
فراقنامه سعدی به هیچ گوش نیامد
که دردی از سخنانش در او نکرد سرایت

معرکه است این غزل زیبای سعدی . من زبان در کام می گیرم و هیچ نمی گویم دیگر !

شیخ اجل
طوطی شیراز
سعدی شیرین گفتار

حکمتی عظیم در کلماتش دارد:

مرا سخن به نهایت رسید و فکر به پایان
هنوز وصف جمالت نمی‌رسد به نهایت...


دعا کنید که انسانیتی را که گم کرده ام باز یابم

گاهی بد نیست انسان رفتار و گفتار خود را نیز نقد کند

این روزها آغشته ی نقدم ...باید خدایم را دوباره پیدا کنم...

[ بدون نام ] چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:08 ق.ظ

دوباره سلام کاکا جونی....
این پستت هم قشنگ بود..ساده و بی تکلف....
راستی یادته یه بار گفتی میخوایی درباره پلنگ و ماه منزوی یه پست بزاری ...یادت رفت ها.....
....
منم یه پستکی گذاشتم...اگه بیایی راه رو جلو پات آبپاشی میکنم....

سلام هادی عزیزم
ممنونم
لطف کردی که دوباره و زود بهم سر زدی
آره عزیز
یادمه
یعنی فراموش کرده بودم اما الان که گفتی یادم افتاد

سعی می کنم چیزی رو آماده کنم که لایق دوستان عزیزی مثل تو باشه
با افتخار تمام میام
خوب و سربلند باشی

سایه چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:36 ق.ظ http://bluedreams.blogsky.com/

حالا که اینجور از ته دل صداش زدی حتما جواب می ده ..
که گفته بخوانید مرا تا اجابت کنم ..

از گوشه یی برون ای ای کوکب هدایت !..

سلام

مدتی با تکلف صداش می زدم
مدت کوتاهیه خودشو برای خودش صدا می زنم

مهمه که جوابمو بده
اما ندادهم نداد

حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس
در بند آن مباش که نشنید یا شنید

نمی گم اگه جوابمو نده اتفاقی نمی افته اما نمی تونم مجبورش کنم که !

حافظ به ادب باش که واخواست نباشد
گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد

این روزا بیش از همیشه به لحظاتی فکر می کنم که به یادش نبودم و ...
حیفه آدم خودش رو از یه چشمه لایزال و بی منت محروم کنه
کاری که اغلبمون می کنیم !
ممنون

دعا بفرمایید لطفا

سایه چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:37 ب.ظ

حالِ دل که تکلف نداره وقتی می دونی او بهش آگاهه .. یه گوشه ی دلت و بند کنی بهش ، جواب می ده فکر کردی جواب چیه؟! همین که یه حس آرامش درکنار همه سختی ها داشته باشی همین که آروم باشی و البته قدمی هم برداری ..

اینها رو می گم حالا فکر میکنی چه خبره ! من خودم در این مقال بی سوادم .. یکی باید خودم و ببره دستم و بگیره ...چی بگم؟! یهو دیدی پشیمون شدم همه رو پاک کردم دوست نداره با وعظ و سخنرانی حرف بزنم .

آره دیگه!.. حال دلت رو دریاب ...همین


آره
موافقم
همه این گله ها و شکوه ها مال اینه که می دونی خودش می شنوه !
گاهی توی گلایه هام بهش می گم : می دونی که دارم در خونه ی خودت حاجتمو میارم
این یعنی اینکه فقط تورو به خدایی و قادر بودن و دانا و توانا بودن قبول دارم و لاغیر

اما توی یقین و توکل ما آدمها شک و ضعف و تردید الا ماشاله وجود داره

بازم ممنون

همیشه بهار چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:43 ب.ظ

سلام استاد
به ما سر نمیزنید؟
میبینم که بعد از مدتها آپ کردید
منتظریم تا خونه وبلاگ مارو روشن کنید
یاعلی

سلام
لطف دارید
استاد کیه ؟
ما شاگردم محسوب نمی شیم
بله
حتما و با کمال میل
البته اگه آدرس وبلاگت رو هم می نوشتی راحت تر می تونستم پیدات کنم !!!

علی یارت

ریحانه چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:26 ب.ظ

رو به روی پنجره دیوار باشد بهتر است

بین ما این فاصله "بسیار" باشد بهتر است

من به دنبال کسی بودم که "دلسوزی" کند

همدمم این روزها سیگار باشد بهتر است

من نگفتم آنچه حلاج از تو دید و فاش کرد

سرنوشت "رازداری"، دار باشد بهتر است

خانه ی بیچاره ای که سرنوشتش زلزله است

از همان روز نخست آوار باشد بهتر است

گاه نفرت حاصلش عشق است، این را درک کن

گاه اگر از تو دلم بیزار باشد بهتر است

"حسین زحمتکش"

سلام سرزمین آفتاب . . .خوبید ؟

سلام
انصافا دست شما و دست شاعرش آقای زحمتکش که خیلی زحمت کشیده برای این شعر درد نکنه

چند صد سال شعر ایران خیلی به کندی تن به تحول سپرده بود
ظهور و حضور شخصیت بزرگی مثل مولوی هم بیش از اونکه روی خود شعر اثر مثبت بذاره روی معانی و روابط اجتماعی زووم کرده بود و باز نتونست اون تحول لازم رو ایجاد کنه
در واقع بعد از فردوسی بزرگ که یه قله در مسیر تحول شعر فارسی حساب می شد و می شه!! بقیه مسیر بیشتر به تپه شبیه بود
حرکت داشت اما به کندی
از زمان سعدی و حافظ و نظامی دوباره سروصدای ادبیات بلند شد و اشکال مختلفی از تحول و تکامل در این عرصه دیده شد
ولی مسیر متاسفانه بعد از صائب تبریزی به یه بن بست خورد و دیگه بعد از صائب اتفاقی در خور توجه نیفتاد
اومدن شعرایی مثل نیما و شاملو وسهراب و فروغ که قالب های جدید رو استفاده کردند با اینکه دوباره شعر رو وارد زندگی مردم کرد اما همچنان شعر کلاسیک و قالب داری مثل غزل رو نتونست از نو متحول کنه
اینها رو نوشتم تا بگم طی این دو دهه اخیر(خصوصا 7-8 سال اخیر) انقدر غزل فارسی جهش داشته که انگار جبران همه تاخیر ها رو کرده
کی فکر می کرد شعربا این سرعت دوباره به راه بیفته و حرکت کنه؟
خیلی خوبه که شعرای جدید هم قالب رو حفظ می کنن هم معنا رو تاعرش بالا می برن و هم انقدر روون و راحت شعر می گن ( که البته اصلا هم کار ساده یی نیست.همون صنعت سهل و ممتنع که می گن همینه )

چقدر حرف زدم‌!!

آخه ذوق کردم از خوندن یه همچین غزل محکم وقوی و استخون داری

دستت درد نکنه که همیشه بهترین شعرها رو توی وبلاگ ها منتشر می کنی
روح آدم تازه می شه با خوندن شعر های خوب و قشنگ و کلاسیک مدرن

ستاره شب پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:20 ق.ظ http://setarehyeshab1.blogfa.com

سلام
چقدر خوب نوشتی
راحت و بدون ادعا
خیلی از نوع نوشتنت خوشم اومد

کلا آقایون توی بیان احساسشون از ما خانوما راحتترن
منکه همیشه مشکل دارم برای گفتن و نوشتن حرفام

از پست های طنز و شعرت خیلی خوشم اومد
حس میکنم دوستان بلاگیست خوبی بشیم
اگه دوست داشتی به وبلاگ من حتما سر بزن
خوشحال میشم

دوست محترم

شما رو ارجاع می دم به پست : - وبلاگ چیه - در همین صفحه !

ظاهرا شما هم علاقه خاصی به دوستیابی در محیط وبلاگ دارید!!!
اما با کمال احترام باید عرض کنم که نظر من در مورد ماهیت وبلاگ همونه که توی همون پست نوشتم.

خدانگهدار

ریحانه پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:47 ب.ظ

ممنونم . . .چه توضیح مفصل و خوبی . . .
راستی من چقدر عکس این سحابی رو که گذاشتید دوست دارم

شرمنده

در حد سواد کم من بود

اسم اون سحابی چشم خداست !!!
اسمی که دانشمندان ناسا بعد از اینکه تلسکوپ هابل این تصویر رو مخابره کرد روش گذاشتن

فریناز پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:53 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

چقد خوب بود خوندنش الان واسه من

به قدر یه صدا زدن عمیق از ته دل
انگار یه چیزی که گیر کرده آزاد می شه
مث باز شدن حنجره ی پر از بغضت


نمی تونم توصیفش کنم
کاش خودتون می گرفتین چی می خوام بگم


گرفتم

همون توضیح : مث باز شدن حنجره ی پر از بغضت... یه توصیف کامل و درست بود

فریناز پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:56 ب.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

چه چشم قشنگی
عکس سحابی رو میگم

ظاهرا ابعاد این ... راستش اصلا این تصویر یه سحابی نیست
یه توده ی گاز ماننده که حاصل از انفجار های قوی و فعل و انفعالات شیمیاییه و ابعادش جوری که من یک بار خوندم چهارصد برابر منظومه شمسیه ماست !!

یعنی تصورش هم اصلا با مغز ما جور در نمیاد

شکلش داره می گه که اون چند هسته ی رنگی همه تحت یه فشار یا نیروی خاص قرار دارن هنوز
خودت حساب کن ببین ابعاد اون نیرو و فشار چقدر بوده ...

واقعا اسم چشم خدا برازنده این ترکیب غول آسا و عظیم اما زیباس...
همه چیز خدا زیباس
حتی چشمش ...اونم اینجوری و ...


فتبارک الله احسن الخالقین

فرداد جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:35 ق.ظ

دستی پراز آب از رستنگاه مو بکش تا زیر چانه...
آبی بریز از بالای آرنج تا نوک انگشتان و....
یاعلی بگو وآغاز کن عشق را که تو از سر تا پایت دل هست و دل.
سلام آفتاب عزیزم

یک بار
که دلم برایت خیلی تنگ شده بود
یک یا علی گفتم
دستی پر از آب از رستنگاه مو تا زیر چانه کشیدم و ... آرزو کردم دوباره به این سرای پرمهری که ساخته یی برگردی
هفتمین قاب بدون حضور خودت یک قاب هم نداشت
چه رسد به هفتمینش
که معنا و مفهوم زیبای هفتم فقط زمانی که بودی و می نوشتی و عکس می گرفتی معنا داشت
دل من هم برای نوشته های کوتاه و عکس های پر از نکته و اشاره ات تنگ شده بود
هنوز عکس محرم سال قبل... بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید... و آن صحنه فوق العاده ی اژدهای علم و تانکر آب را تحسین می کنم

خوشحالم که هوای سرد وبلاگ را با بودنت گرم کردی فرداد عزیزم
واقعا خوشحالم

نبودنت داشت همه را خفه می کرد ... و من را خفه تر !

شنگین کلک جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 05:17 ب.ظ http://shang.blogsky.com

درود بسیار رفیق
و عرض ادب
چه مناجات زیبایی ساخته اید
دلم برای نوشته هایتان تنگ بود
ممنون که بیاد شنگ بودید
برایتان دعای خیر و آرزوهای خوب دارم

سلام شنگ عزیز
این پست اخیرم اگر چه چیز قابل عرضه یی نداشت اما خوشحالم که توانسته دوستان بسیار عزیزم را دوباره در مقابل دیدگانم بنشاند
تو...فرداد و معدود عزیزانی که بعد از یک خانه تکانی سنگین که در درون خودم ( و داخل وبلاگم ) داشتم دوباره اینجایید

باید شکرانه اش را بجا آورم

من همیشه به یاد تو ام و...نوشته های امیر تهران نشین را هرگز فراموش نمی کنم
باز هم بیا دوست خوبم
اما پیش از آن
باز هم مثل گذشته بنویس
این شیرین تر است !

نوشته هایت را بسیار دوست دارم

باران سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:36 ق.ظ http://taranome-baran.blogsky.com

سلام داداش خوبین؟ نوشته ی قشنگی هست لذت بردم و کاملا احساستونو درک میکنم گاهی منم دچارش میشم. انشالا که به زودی زود راهتونو پیدا کنید و دل را به شادی و امید وصل بدین.
این دل نوشته تقدیم به شما عزیز که دلتون پر از مهربونی و عشق و ایمانه

در آسمانها جستجویت کردم
ستاره و ماه و تاریکی شب را یافتم.

در زمین حیران در پی تو گشتم
اما جز سبزی درختان و ماهی و زلالی آب
و نفس های برید بریده ی بنده هایت
چیزی نیافتم.

به کدام راه روم؟
به کدام عبادتگاه سجده زنم؟
به کدام مخلوقت روی زنم؟

آه دلم حیران توست
و در بیابان غفلت و دوری از تو
لبان دلم ترک خورده است.

تشنه ی مهر و عشق توام
تشنه ی جرعه ای انسانیت!

آری سالهاست بدنبال تو میگردم
اما غافل از اینکه
آسمان با ستاره و ماه و خورشیدش جلوه زیبایی توست

زمین با درخت و دریایش
با نفس های بریده آدمهاش
جلوه عشق و کرامت توست.

ندانستم که دل پاک و پر از عشق و مهر
جلوه توست

ندانستم که تو خود عشق هستی !
خود مهر و زیبایی!


ندانستم که دل پاک و پر از عشق و مهر
جلوه توست

ندانستم که تو خود عشق هستی !
خود مهر و زیبایی!


عالی بود

دقیقا خدا خود عشق و مهره

ممنون
دل نوشته زیبا و محکمی بود

چقدر نوشته های شما پیشرفت کرده
براتون آرزوی موفقیت و کامیابی و راهیابی به خانه حضرت دوست دارم

ثنائی فر پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:41 ق.ظ

سرد است ناجوانمردانه سرد است
از سرما به سرما پناه آوردم
سرد است
چقدر آفتاب ذهنم سرد است

سرما
گرما
نزدیکی
دوری
و...
همه در ذهن ماست

دعا کنید قلب و درونمان گرم باشد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد